در نوشته قبلی مقدمه خیلی کوتاهی در خصوص استفاده از ابزارها و فواید و مضرراتی که از نگاه ما پنهان میمانند مطرح کردیم. اینکه ابزارهای دیجیتال چه اندازه روی خلاقیت، تمرکز حواس، دانش و دانستههای ما تاثیرگذار هستند.
“چه زمانی که آنان مطلبی را میبینند، بدون آنکه آنها را آموخته باشند، خیال میکنند جز دانایان هستند. در حالی که نادانانی هستند که برای اجتماع نکبت میآفرینند و این در شرایطی است که خود را خردمند و صاحب شعور میدانند.”
به عقیده چارلی مانگر، یکی از بهترین سرمایه گذاران جهان، دو نوع دانش وجود دارد.
که آن را در مردمی میبینیم که زمان و تلاش فراوانی را برای فهم یک موضوع صرف کردهاند.
دانش افرادی که فقط وانمود میکنند بلدند. آنها شاید صدا یا موی خوبی داشته باشند، اما دانشی که از آن حمایت میکنند مال خودشان نیست. آنها طوطیوار کلمات را شیوا به زبان می آورند، طوری که انگار از روی نوشته میخوانند.
متاسفانه تمایز قایل شدن بین دانش واقعی و دانش شوفر بیش از پیش سخت شده است. چیزی که با وجود ابزارها و خصوصا شبکه های اجتماعی این روزها با آن مواجه هستیم.
فیلیپ فرنباک و استیون سولمن معتقدند، به خاطر در دسترس بودن دانش، مردم حوصلهِ رسیدن به یک تشخیص فردی را از دست دادهاند و کاملا متکی به حس و حال و جو عمومی هستند. بشر معاصر دچار توهم دانایی شده است و این روزها همه انسانها فکر میکنند نظر مشخصی درباره آلودگی محیط زیست تا بحران های سیاسی و جنگ های دنیا دارند. در صورتی که، اکثریت نظرات موجود، تکرار حرف دیگران است.
ویلیام پاورز در کتاب هملت بلکبری از سنکا داستان مرد ثروتمندی به نام سابینوس Sabinus میگوید که زیاد مطالعه نمیکرد اما بیتابانه میخواست اهل مطالعه جلوه کند. او با هزینۀ زیاد تعدادی برده خرید و آنان را واداشت آثار نویسندگان مشهور را از بر کنند. یکی مجبور بود هومر را از بر کند، تکلیف دیگری هسیود Hesiod بود و غیره. در ضیافتهای شام، او این بردگان را «دم دست نگه میداشت تا مدام بتواند برای نقل قول از این شاعران به آنان رو کند.» آن گاه این گفتهها را طوری بازگویی میکرد که گویی خود آن را نقل کرده است.
در حالی که میتوانیم گوگل را روی صفحۀ تلفن همراه و کامپیوتر اجرا کنیم تمام شکوه دنیا در زیر شصت ماست. مادام که شکوه این دانش به جای ذهن ما در گوگل است ما با سابینوس چه فرقی میکنیم؟
نکته این است که با ذهن خود مانند یک باغ خصوصی رفتار کنیم و تا سر حد امکان مراقب باشیم چه چیزی را وارد این باغ میکنیم و به آن اجازۀ رشد میدهیم.
به قول مرحوم مجتبی کاشانی:
گل در آن باید کاشت
و نکاری گل من،
علف هرز در آن می روید
زحمت کاشتن یک گل سرخ
کمتر از زحمت برداشتن هرزگی آن علف است
گل بکاریم بیا
تا مجال علف هرز فراهم نشود
بی گل آرایی ذهن
نازنین
نازنین
نازنین
هرگز آدم، آدم نشود.