“Run Forrest, run”
فیلم Forrest Gump محصول سال ۱۹۹۴ به کارگردانی رابرت زمکیس (Robert Zemeckis) و با بازی بسیار زیبای تام هنکس (Tom Hanks) روایتگر زندگی کودکی به نام فارست گامپ است که فردی کندذهن بوده و در کودکی از مشکل حرکتی رنج میبرد و برای راحتی در راه رفتن مجبور میشود از بریس (Brace) پا استفاده کند.
کودکی که بارها در طول فیلم با دویدن بسیاری از تواناییهایش را ثابت میکند، اما نه به دیگران بلکه دائما خودش را به خودش ثابت میکند و همیشه به یاد نصیحت مادرش هست که گفته بود” تو با بقیه هیچ فرقی نداری”.
اوج این خودباوری در ابتدای فیلم رخ میدهد که فارست برای فرار از دست افرادی که او را اذیت میکنند، طوری شروع به دویدن میکند که تکهتکه شدن آهنهای متصل به پای او که تا این لحظه برای راه رفتن کمکش میکردند، آزاد شدن از بند تفکراتی که دیگران برای او داشتند را به تصویر میکشد.
شاید بتوان گفت اینجا همان جایی است که او شرایطش را، تواناییهایش را و از همهی اینها مهمتر، ضعفها و محدودیتهایش را درک میکند و با تمامی اینها، رمز موفقیت ناشکستنیاش را شکل میدهد: این که تا جایی که میتواند و تا آن نقطهای که امکانش هست، بدون کوچکترین نگاهی به پشت سر و بدون توقف، به دویدن ادامه بدهد.
فارست در طول زندگی خود در هر لحظه که حس میکند باید کاری را انجام دهد، و بدون توجه به نظرات و نگاهها و انتقادهای دیگران، آن را به اتمام میرساند. اما در این میان کسانی که میخواستند از بعضی کارهای فارست صرفاً کپیبرداری کنند، بعد از مدتی دیگر هدفی نداشتند و احتمالاً باید منتظر فرد دیگری در زندگیشان میماندند تا باز هم برای مدتی کوتاه از او تقلید کنند!
در لحظههای پایانی فیلم و بعد از با خبر شدن از زندگی فارست، به خودمان میآییم و میبینیم او به همهی چیزهایی که خواسته رسیده و از همه مهمتر، تمام این موفقیتها را با IQ هفتاد و پنج به دست آورده است؛ مسئلهای که حتی به خاطر آن نمیتوانست در مدارس عادی درس بخواند!
اما فارست بدون توجه به همه این مسائل ، فقط و فقط نقشهی زندگی خودش را دارد و با تمام وجود میخواهد فردی در زندگیش شود که همیشه میخواست.“او میخواست خودش باشد”.
اغلب، ما خودمان را در برابر دیگران کوچکتر و ضعیفتر میبینیم و سعی داریم با تقلید، خود را شبیه آنها کنیم تا شاید به چیزهایی که آنها به آن رسیدهاند، برسیم؛ غافل از اینکه در این مسیر احتمالاً فقط خودمان را گم میکنیم.
از طرفی میتوان گفت همه کسانی که ما آنها را انسانهای موفقی میدانیم، در زندگی خود دقیقاً مانند فارست بر اساس شرایط خودشان، راهی که خواستند انتخاب کردند، دویدند و هیچگاه متوقف نشدند. چرا که اگر غیر از این بود هرگز چنین انسانهایی نمیشدند.
لحظاتی در زندگی همهی ما وجود دارند که دوست داریم بدون هیچ دلیل خاصی بر روی پاهایمان تا هر مکان نامعلومی بدویم. پس بدو فورست، بدو!