بگو مدیرت کیه و کجا کار می‌کنی، می‌شه حدس زد خودت کی هستی!

خرد رواقی برای دوران هرج و مرج
۲۲ فروردین ۱۳۹۹
اگه می‌خواهی مدیر خفنی باشی، مشکلات رو حل نکن!
۲۲ فروردین ۱۳۹۹

بگو مدیرت کیه و کجا کار می‌کنی، می‌شه حدس زد خودت کی هستی!

جذابیت تصاویری که در فضای مجازی از فلان و بهمان کمپانی منتشر می‌شوند همان‌قدر فریبنده و فریبایند که عکس‌های روتوش‌شده خوش آب‌ورنگ میکروسلبریتی‌های شبکه‌های اجتماعی.

همان قدر که خوشی دسته‌ی دوم می‌تواند دروغین و حاصل روایت تکه پاره‌های گزینش شده‌ی روزمرگی‌ها باشد، جذابیت دسته‌ی اول نیز می‌تواند حاصل روایت جذاب راویان باشد و هیچ یک ضرورتاً برآمده از واقعیت نیستند، یعنی نه آن دسته‌ی اول ضرورتاً خوشابحال‌شان است و نه دسته‌ی دوم ضرورتاً سازمانی آنچنانی.

هر کمپانی و سازمانی، هویتی فیزیکی و ملموس دارد مثل ساختمان و در و دیوار و پرده و میز و صندلی و هزار چیز و میزِ ریز و درشت دیگر، اما آنچه یک سازمان را به هستومندی ارزشمند و پایدار و صاحب صلاحیت برای طرح مدعیات بزرگ تبدیل می‌کند به گمانم سه چیزند یا دست‌کم سه چیز، مهم‌ترند:

اول: کیفیت روابط در سازمان به نحوی که تا حد ممکن یکایک آدم‌های سازمان، به قدر کافی امکان بلند کردن صدای‌شان را داشته باشند و یکایک‌شان، چه ریز و چه درشت، آن قدر بالغ باشند که بدانند حقیقت تنها نزد ایشان نیست و همگان‌اند که همه چیز را دانند؛ پس دیالوگ (گفت‌وگو یا بهتر است بگویم شنفت‌وگو) می‌شود رکنِ رکینِ مناسبات انسانی یکایک افراد، با هم، در درون و با همگان، در بیرون از سازمان؛ و البته که توانایی شنفتن می‌شود بخشی جدایی‌ناپذیر از نحوه‌ی زیست‌شان.

دوم: ارزش‌ها بعلاوه چشم‌انداز و مأموریت سازمان که فلسفه‌وجودی سازمانند.

اینها می‌توانند و چه بهتر که بتوانند بخشی از معنای زندگی‌ یکایک اعضای سازمان باشند. در این چارچوب، گر چه اهمیت بسیاری دارد که آدم‌های اهل دَهِش (Giver) را بجوییم و به سازمان اضافه کنیم، مهم‌تر این است که نخست حواس‌مان به بِکَّن (Taker)ها باشد. این دسته دوم، هم اهل دَهِش را فرسوده و تباه می‌کنند و هم اهل بده‌بستان (Matcher) را به کَندَن بیشتر سوق می‌دهند. یک بُزِ گَر، گلّه‌ای را گَر می‌کند و یک سیب گندیده، بار سیب را تباه!

سوم: بزرگواری به معنای واقعی کاردرست، هماره نکته‌ای نغز می‌گفت در باب سازمان‌ها: «هر سازمانی، همون گُهی می‌شه که مدیراش هستند.» کمابیش به این معنا که «الناس علی دین ملوکهم». نه اینکه اگر رهبران و مدیران سازمان، آدم‌‌های کاردرستی باشند، لزوماً ناس هم چنینند. فقط هماره احتمال بیشتری وجود دارد که «هر آبی، چاله‌ خودش را پیدا کند». القصه، بسیاری از رخدادهای نیکو می‌توانند از ملوک و بزرگان شروع شوند، اگر گوش شنوایی در کار باشد و اراده‌ای برای بهبود اوضاع و احوال و حال.

محمد نجفی
محمد نجفی
محمد، همیشه تلاش کرده تا امیدواری برای ساختن جهانی بهتر رو ترویج کنه؛ و از اون‌جایی که خودش بیست تا سی سالگی پر فراز و نشیبی داشته، با کمک تیم خوب بیست تا سی، داره سعی می‌کنه توجه بیست تا سی ساله‌ها یا کسانی که با بیست تا سی ساله‌ها سر و کار دارند رو به اهمیت این دوره جلب کنه تا شاید در آینده کیفیت زندگی یکایک و همه آدم‌ها بهتر بشه.

1 دیدگاه

  1. مسعود گفت:

    خیلی تامل برانگیز بود
    موتور ذهنم هزار جا رفت
    به هزار تا ایده فکر کرد

    اما فراموش نکنیم خلایق هر چه لایق هر بخشی از ماجراست
    که اتفاقا قابل چشم پوشی هم نیست

    و این شاید به معنای لزوم تمرکز موتور تغییر بر لایه آخر باشد.
    اگر فرهنگ یک سازمان یا جامعه اصلاح بشه مدیران خودش رو میتونه به مرور اصلاح کنه

    البته اولین پاسخ شاید این باشد که ابزار های تغییر در جعبه ابزار مدیران است.
    ولی خوشبختانه این حرف تا قبل از ظهور تکنولوژی و Social Network ها معنای واقعی داشت اما اکنون کمتر.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *