خودشناسی واژهای است که این روزها در محیطهای مجازی و روزنامهها و مجلات بسیار با آن مواجه میشویم. شاید با شنیدن این واژه، برای برخی از ما این سؤال پیش بیاید که مگر «خود» هم نیاز به شناختن دارد؟ وقتی میدانیم کی هستیم، چکار میکنیم، از چه چیزهایی خوشمان میآید و از چه چیزهایی خوشمان نمیآید، آیا چیز بیشتری هم برای شناختن باقی میماند؟
اما مواقعی در زندگی پیش میآید که احساس میکنیم آنقدرها هم که فکر میکردیم خودمان را نمیشناسیم. مثلاً وقتی در مقابل انتقاد پدر و مادر، دوست یا همکارمان به هم میریزیم و واکنش تندی نشان میدهیم، در یک موقعیت به ظاهر ساده دچار درماندگی میشویم و دست روی دست میگذاریم یا در روابط شخصیمان بارها اسیر یک الگوی مخرب تکرارشونده میشویم و… آن وقت است که پیش خودمان میگوییم: «انگار خودم نبودم» یا «انگار آنقدرها هم که فکر میکردم خودم را نمیشناسم».
در این مواقع است که شک میکنیم ما چیزی فراتر از همین «من» هستیم که در طول شبانهروز آن را ادراک میکنیم و احتمالاً ترغیب میشویم که راجع به خودمان و آن چه فراتر از «من» هست، چیزهای بیشتری بدانیم.
شاید بتوان گفت سقراط فیلسوف شهیر یونانی اولین کسی بود که بر اهمیت خودشناسی تأکید کرد. احتمالاً بسیاری از ما این نقل قول منتسب به سقراط را شنیدهایم که میگوید: «خودت را بشناس».
در رساله ای که افلاطون به نام«آپولوژی» [یعنی دفاعیه] نوشته و مجموعه دفاعیات سقراط در دادگاه است، سقراط میگوید: «من هیچگاه در مقام شناختن جهان نبودهام، من همیشه در مقام شناختن خود بودهام».
مصطفی ملکیان از متفکرین حوزه دین و فلسفه در همین زمینه میگوید: «هر چه شما خودتان را بیشتر بشناسید در زندگی موفقتر هستید تا این که از خودتان هیچ دانشی نداشته باشید و دیگران را بشناسید.
آنچه که مهم است این است که این قدر عرفا تأکید میکردهاند، حکما تأکید میکردهاند، فرزانگان تأکید میکردهاند و بنیانگذاران ادیان و مذاهب تأکید میکردهاند، میگفتند که انفع المعارف، به تعبیر حضرت علی علیه السلام، معرفه النفس، یعنی نافعترین دانش خوددانی است. سودمندترین شناخت خودشناسی است. چون این را باید بدانید که زندگی ما با خودشناسی ماست که سامان بهتر پیدا میکند».
همچنین وقتی خودمان را بیشتر و بهتر شناخته باشیم، انتخابهایی که در زندگی و در حوزه تحصیل، شغل، روابط اجتماعی و … انجام میدهیم، تناسب بیشتری با فردیتمان دارند و سطح بالاتری از رضایت را برایمان ایجاد خواهد کرد.
اما حالا که به اهمیت خودشناسی پی بردیم، احتمالاً این دو سؤال در ذهنمان شکل میگیرد که
اولاً «خود» دقیقاً چیست که میخواهیم آن را بشناسیم؟
و ثانیاً چه کارهایی مصداق خودشناسی محسوب میشود؟
در روانشناسی مدرن، خود (Self) را به عنوان «مجموعه باورها و پندارهای یک فرد راجع به خویش میدانند که ویژگیهایش و هویتش را در بر میگیرد».
کارل راجرز روانشناس آمریکایی و از پیشگامان روانشناسی معاصر، معتقد بود مفهوم «خود» سه چیز را در بردارد:
۱) خودانگاره (Self-image): یعنی تصویری که من از خودم دارم.
۲) عزتنفس (Self-esteem): یعنی چه میزان برای خودم ارزش قائلم و خودم را قبول دارم.
۳) خودآرمانی (Ideal-self): یعنی دوست دارم چگونه باشم و تصویر آرمانیام از خودم چیست؟
با داشتن این تعریف از خود، یک تعریف ساده برای «خودشناسی» (Self-knowledge) میتواند این باشد:
«خودشناسی کسب آگاهی راجع به ساختار، کارکرد و فرآیندهای ذهن، شخصیت (تیپ و صفات شخصیتی)، استعدادها، علاقمندیها، نقاط قوت و نقاط ضعف ماست».
زیگموند فروید روانپزشک اتریشی و پایهگذار مکتب روانکاوی را میتوان اولین کسی دانست که تلاش کرد مدلی برای معرفی ساختار ذهن انسان ارائه بدهد. از نظر فروید، ذهن انسان را میتوان مانند کوه یخی تصویر کرد که بخش کوچکی از آن بیرون از آب و در دسترس است که او آن را ذهن آگاه یا هشیار (Conscious mind) نامید و شامل همه چیزهایی است که در مورد خودمان و جهان پیرامون میدانیم و به راحتی میتوانیم به خاطر بیاوریم.
اما بخش اعظم کوه یخ، زیر آب مدفون و از حوزه آگاهی خارج است که فروید آن را ذهن ناهشیار یا ناخودآگاه (Unconscious mind) نامگذاری نمود. از دیدگاه او ذهن ناهشیار علاوه بر کنترل فرآیندهای زیستی (مانند تنفس، گوارش و …) شامل غرایز و کلیه محتواهای ذهنی واپس رانده شده مانند خاطرات ناخوشایند و امیال سرکوب شده است.
کارل گوستاو یونگ روانپزشک سوییسی که زمانی همکار فروید بود و مکتب روانشناسی تحلیلی را ایجاد نمود، اعتقاد داشت ذهن ناهشیار صرفاً مخزنی برای ذخیرهسازی امیال و خاطرات واپسرانی شده نیست، بلکه منبع عظیمی از انرژی روانی است که هر فرد برای رشد شخصیتی خود در اختیار دارد و نام آن را ناخودآگاه فردی (Personal Unconscious) گذاشت.
از نظر یونگ انسانها، یک ناخودآگاه جمعی (Collective Unconscious) نیز دارند که با ناخودآگاه فردیشان در ارتباط مداوم است و محتوای آن را غرایز (Instincts) و کهنالگوها (Archetypes) تشکیل میدهد. کهنالگوها را میتوان الگوهای بالقوه فطری تخیل، تفکر یا رفتار دانست که در بین انسانها در همه زمانها و در همه جا مشترک است .
فعال شدن انرژی کهنالگوها در سطح روان فردی افراد، باعث میشود آنها به شیوهای خاص ادراک، احساس و رفتار نمایند.
مکاتبی مانند روانکاوی و روانشناسی تحلیلی و سایر مکاتب روانشناسی نزدیک به آنها، در پی آن هستند که به افراد کمک کنند تا به صورت مدیریت شده (که حضور یک روانکاو یا رواندرمانگر تحلیلی دارای صلاحیت در کنار فرد را میطلبد) به تدریج به بخشی از محتوای ذهن ناهشیار یا ناخودآگاه فردی خود آگاه شوند، پرده از تعارضات و مسائل حل نشده روانی خود بردارند و انرژی روانی ذهن ناهشیار را در خدمت رشد و توسعه فردی خود بکار بگیرند.
بسیاری از ابزارها و روشهایی که در خودشناسی بکار گرفته میشوند مانند تحلیل خواب و رؤیا (Dream Analysis)، تخیل فعال (Active Imagination)، آزمونهای فرافکن (Projective Tests)، ابزارهای شخصیتشناسی (Personality Tools)، کهنالگوهای مردانه و زنانه و … توسط محققین و پژوهشگران همین مکاتب روانشناسی ایجاد شدهاند.
این ابزارها و روشها به ما کمک میکنند تا بخشهایی از روان خودمان که نمیشناختیم یا کمتر میشناختیم را بهتر بشناسیم و انتخابهای آگاهانهتری در زندگی داشته باشیم.
برای مثال از دیدگاه روانشناسی تحلیلی یونگ، خوابهای تکرارشونده تلاش بخش ناخودآگاه ذهن برای برقراری ارتباط با بخش خودآگاه ذهن است و ما در خواب مشاهدهگر آن کاری هستیم که روان ما برای دستیابی به تعادل و یکپارچگی از ما انتظار دارد انجامش بدهیم و البته آن را به زبان نمادین بیان میکند. با کمک گرفتن از فردی که به زبان نمادین ناخودآگاه آشناست (مثل یک روانکاو) و بررسی رویدادهای زندگی شخصیمان، میتوانیم از پیامی که در این مجموعه خوابها مستتر است، رمزگشایی کنیم.
ابزار شخصیتشناسی میرز – بریگز (MBTI) که برگرفته از پژوهشهای کارل گوستاو یونگ است و با استفاده از آن تیپ شخصیتی (Personality Type) افراد تعیین میشود، به ما کمک میکند بدانیم اولاً از چه کارکردهای ادراکی و قضاوتی در زندگی بیشتر استفاده میکنیم و ثانیاً در روابطمان با دیگران به چه نکاتی باید بیشتر توجه کنیم تا میزان تنش و نارضایتی کاهش یابد. برای مثال فردی با کمک ابزار MBTI در مییابد ترجیح درونگرایی در او در مقایسه با برونگرایی قویتر است و او نادانسته شغلی را انتخاب کرده است که به میزان بسیار بالایی از برونگرایی و ارتباط با افراد نیاز دارد.
در نتیجه این فرد همواره پس از پایان کار، بیش از حد احساس خستگی و تهی بودن از انرژی را دارد. بنابراین وقتی شغل خود را به شغلی تغییر میدهد که با ترجیح درونگرایی او همخوانی بیشتری دارد، به سطح بالاتری از انرژی فردی و رضایت شغلی دست پیدا میکند. یا فرد دیگری با تعیین تیپ شخصیتی خودش و همسرش متوجه میشود که دارای دو ترجیح متفاوت در استفاده از کارکردهای قضاوتی (تفکر و احساس) هستند. در نتیجه اگر خودش دارای ترجیح فکری و همسرش دارای ترجیح احساسی باشد، مراقبت بیشتری میکند تا به هنگام بروز اختلاف، انتقادات و نظرات خود را به گونهای مطرح کند تا عواطف و احساسات همسرش جریحهدار نشود.
5 دیدگاه ها
سلام
میشه کتاب یا منبع مناسب معرفی کنید راجع به مبحث خودشناسی بحث بالا خیلی جالب بود ؟
سلام غزل عزیز
در بخش دوم همین نوشته تعدادی کتاب معرفی شده http://20ta30.com/self-knowledge2/
علاوه بر این در بخش خودشناسی مدرسه بیستتاسی هم مطالب بیشتری در این زمینه برای مطالعه هست https://goo.gl/TDfjFw
سلام
ممنون از مطلب جالبی که گذاشتین
من چندوقت پیش مقاله ای در این راستا در سایت خودشناسی + خودسازی مطالعه کرده ام ک سرنخ های خوبی به بنده داد
لینک ان را قرار می دهم تا شاید بتواند نقش موثری در رشد مخاطبان این سایت مفید داشته باشد.
http://khanjanisahar.com/khodshenasi-2/
ممنون و سپاس از زحماتتون
بسیار عالی و الهام بخش بود
عالییییییییییییییییی