کارگاه موانع رسیدن به شغل بامعنی روز دوشنبه ۲۷ شهریور با مربیگری آیدین حبیبی برگزار شد. زهره محمودی یکی از همراهان بیستتاسی که در برنامه حضور داشت گزارشی از این برنامه تهیه کرده که در ادامه با هم میخونیم:
این کارگاه با صحبت درباره معنای شغل بامعنی از دیدگاه هریک از دوستان حاضر شروع شد.
هرکدام از ما معیارهایی رو که برای یک شغل بامعنی به نظرمون میرسید گفتیم. که بعضی از اونها عبارتند از:
داشتن عشق به کار،
داشتن نفع شخصی و جمعی کار،
لذت بردن از کار و…
بعد از اون کارگاه به بیان کردن و توضیح مفصل درباره هفت مانع که بین ما و شغل بامعنیمون قرار داره سپری شد.
اولین مانع هرکدوم از ما رسیدن به شغل معنی دار اینه که:
درواقع هرچند که از شغلی که داریم راضی نیستیم و احساس میکنیم باید تغییری ایجاد بشه اما اصلاً نمیدونیم که این تغییر چی میتونه باشه.
مربی از ما خواست برای رفع مانع اول به این سؤال جواب بدیم که:
کار بامعنی که من میخوام چی هست؟
یعنی اگر میتونستم شغلم رو طوری تغییر بدم که عده بیشتری از اون فایده ببرن چکار میکردم؟
برای هرچه بهتر روشن شدن تصویر شغل بامعنی «من» یک تمرین کوچیک داشتیم که دربارش صحبت کردیم.
اینکه اگر میتونستیم کار ماندگاری انجام بدیم که کسی متوجه نشه و پاداشی هم برامون نداشته باشه، چه کاری را انتخاب میکردیم؟ (شما هم اگر دوست دارید به پاسخ این سؤال برای خودتان فکر کنید.)
آیدین حبیبی در کارگاه ده مورد از این افکار مخرب را بیان کرد و برای اونها یک پرسشنامه به حاضران داده شد.
پیشبینی منفی از آینده،
احساس گناهکاری،
برچسبهای منفی
ایدهآلگرایی
و…
به معنی رفتارهای غیرارادی که ما اونها رو بدون آگاهی یا بدون نیت و بدون کنترل انجام میدیم. در واقع در این طور مواقع انگار یه جورایی مسئولیت کار خودمون رو به گردن کس دیگهای میاندازیم.
ما در فرصت استراحت کلاس درباره اهمیت نیت داشتن در زندگی و جسارت جستجوی شغل بامعنی صحبت کردیم.
تردیدهای ما باعث میشند که خیلی مواقع در زندگیمون درجا بزنیم. مربی کارگاه به چهار تردید بطور مشخص و مستقل اشاره کرد و ما در پرسشنامه افکار مخرب به تردیدهامون هم نمره دادیم.
یکی از تردیدهای بیشتر افراد باورهای ذهنی اونها هستند. بهتر بگم چیزهایی که فکر میکنیم باور ذهنی ما هستند اما خودمون هم در عمل قبولش نداریم و فراتر از اونها عمل میکنیم.
راهی که برای مواجه شدن با این تردید داریم اینه که هروقت فکری کردیم که مبنای عمل ما رو تغییر میداد از خودمون بپرسیم که آیا این فکر صحیحه؟
آیا این موضوع واقعیت داره؟
حداقل فایده پرسیدن این سؤال اینه که ما برای چند لحظه به نظر خودمون شک میکنیم و در نتیجه احتمالاً چند لحظهای مکث میکنیم. این باعث تأمل بیشتر ما روی موضوع میشه.
ترس چیزیه که همه ما میشناسیمش و تجربهاش کردیم. مربی کارگاه درباره این موضوع صحبت کرد که همه انتخابهای همه ما آدمها یا در اثر ترس هستند یا به دلیل علاقه.
ما درباره این نظر به تفصیل گفتگو کردیم و هرکس دیدگاه خودش رو گفت. (شما هم درباره انتخابهای زندگیتون و اینکه اونها بر چه مبنایی هستند فکر کنید.)
اما نکته مهمی در این موضوع وجود دارد که اگر ما انتخابی از روی ترس داشته باشیم نمیتونیم توقع داشته باشیم که به نتیجه کارمون علاقمند بشیم! بقول آیدین حبیبی نمیشه از درخت سیب انتظار انبه داشت!
این موضوع رو هم باید یادمون باشه که ترسهایی که باعث بقای ما باشند سازنده هستند ولی ترسهایی که ما رو در سطح مشخصی نگه میدارند و مانع از رشدمون میشند، سازنده نیستند.
ما باید اولویت پول رو در زندگیمون مشخص کنیم. اگر ما جایگاه پول رو معلوم کنیم و بدونیم که چقدر برامون مهمه و چقدر پول میخوایم، به دنبالش بعضی چیزهای دیگه هم جای خودشون رو در زندگی ما پیدا میکنند.
واقعیتی که در مورد پول باید یادمون باشه اینه که پول به خودی خود خوب یا بد نیست، بلکه نیت پشت مصرف کننده اون مهمه.
به عبارتی آیا خودمون میدونیم که چی میخوایم و بعدش آیا بلد هستیم که از دیگران درخواست کمک کنیم؟
شاید کسانی باشند که حاضر باشند به ما کمک کنند تا شغل بامعنی داشته باشیم اما اگر ما مهارت کمک گرفتن رو نداشته باشیم کاری انجام نمیشه و البته افتادن از طرف دیگر یعنی انتظار بیش از حد داشتن از دیگران هم باعث توقف و هدر رفتن انرژی ما میشه.
تمرین دوم این کارگاه این بود که قدم اول برای حرکت رو مشخص کنیم.
یعنی بعد از اینکه کار بامعنی رو شناختیم و با موانع اون آشنا شدیم و ارزشهای فردیمون رو پیدا کردیم تصمیم بگیریم که براش چکار کنیم. (شما هم اگر به داشتن شغل بامعنی علاقه دارید به این موضوع فکر کنید و برای خودتون یه تعهد بگذارید.)
در آخر باید بگم که به نظر من کارگاه موانع شغل با معنی موضوع جذابی بود که آیدین حبیبی با کمک بیستتاسی در شرایطی که همه از بیکاری جوانها زیاد میشنویم، برگزار کرد.
این کارگاه از این بابت جسورانه بود که شاید خیلیهامون فکر کنیم: «ای بابا! در این موقعیت که شغل خودش به سختی گیر میآد، دیگه بامعنی بودن معنا نداره! اگه یه کار پیدا کردی بچسب بهش و انجامش بده.»
من فکر میکنم شاید در نگاه اول این حرف درست به نظر بیاد اما بهعنوان آدمهایی که بخش زیادی از عمرمون رو صرف کارمون میکنیم، احتمالاً بامعنی بودن شغل اثر زیادی در بقیه جاهای زندگیمون داره مثلاً در رابطه با احساس شادی، حال خوب، عزت نفس و …
2 دیدگاه ها
ممنون خانم محمودی برای خلاصه کردن کارگاه. جالبتر میشد که تجربهٔ شخصی خودتون رو هم مینوشتید.
آقای حبیبی راستش هدف من از نوشتن متن فراهم کردن خلاصهای بوده برای افرادی که در کارگاه حضور نداشتند به همین دلیل نظر خودم رو اضافه نکردم.
اما حالا که شما گفتید باید بگم کارگاه موانع رسیدن به شغل بامعنی از این نظر برای من جالب و باارزش بود که ما در سه ساعت کارگاه صحبتهای خیلی مفصلی کردیم و جنبههای مختلف شناختی، فکری، شخصیتی و شاید اجتماعی این موضوع رو بررسی کردیم. برای من تجربه مرور به این جامعی و جزییات پرسشنامه افکار مخرب و تردیدها خیلی جالب بودند. از شما سپاسگزارم