واژه «شانس» احتمالاً یکی از آن واژههایی است که در گفتوگوهای روزمره خودمان و اطرافیانمان بسیار تکرار میشود. شانس داشتن یا شانس نداشتن یکی از سادهترین و سریعترین شیوههایی است که میتواند به ما کمک کند تا اتفاقهای غیرقابل تحلیل، دوستداشتنی یا دوست نداشتنی پیرامونمان را توجیه کنیم. معمولاً موفقیت چشمگیر دیگران را حاصل خوششانسی آنها قلمداد میکنیم و شکستها و مشکلات خودمان را حاصل بدشانسی میدانیم. وقتی دوستمان موقعیت شغلی خوبی پیدا میکند، حاصل خوششانسی اوست و وقتی ما تصادف میکنیم، بدشانسی آوردهایم و این راننده گیج جلویی بوده که ناگهان ترمز کرده است.
سؤال اصلی این است: شانس چیست و خوششانسی به چه معناست؟ و اصلاً آیا چیزی به نام شانس (خوششانسی و بدشانسی) وجود دارد؟
خوب
ما معمولاً بر روی اتفاقات پیرامونمان برچسبهای گوناگونی میزنیم که یکی از معمولترین این برچسبها، «خوب» بودن یک اتفاق است. احتمالاً اتفاق خوب برای ما آن اتفاقی است که موجب شادی بیشتر برای ما و به دست آوردن منافع بسیار میشود. مثلاً با فردی آشنا میشویم که شریک خوبی برای راهاندازی کسبوکار موردنظرمان است، یا در قرعهکشی فلان بانک برنده میشویم، یا شغلی بهتر با درآمدی بیشتر به ما پیشنهاد میشود، یا درست در همان لحظهای که به چهارراه میرسیم و از قضا عجله هم داریم، چراغ سبز میشود و…
بیشک هیچ کسی نیست که دوست نداشته باشد اتفاقات خوب را تجربه کند اما خوب بودن یک اتفاق، دقیقاً به چه معناست و معیار ما برای خوبی اتفاقات چیست؟ اینکه من فکر میکنم فلانی، شریک خوبی برای من در راهاندازی کسبوکاری شخصی است؛ یا با جایزهام در قرعهکشی بانک، کسب و کاری راه میاندازم؛ یا در شغل جدیدم، حقوق بیشتری میگیرم، به این معنا نیست که در آینده نیز همه چیز خوب پیش خواهد رفت. شاید آن شریک ایدهآل، واقعاً ایدهآل نباشد و من همه واقعیت را درباره وی ندانم، یا در شغل جدید با حقوق بیشتر مشغول به کار شوم اما بعد از دو ماه، به شدت با همکاران جدیدم به مشکل بربخورم و مجبور شوم استعفا دهم، یا سبز شدن چراغ سبب شود که من با سرعت از چهارراه عبور کنم و درست در آن سوی چهارراه، با عابر پیاده بیملاحظهای که به جای عبور از پل عابر پیاده، از عرض خیابان رد میشود، تصادف کنم.
بنابراین خوب بودن در چنین مواردی نه مطلق است و نه قطعی و همواره ممکن است پیامدهای دیگری وجود داشته باشد که برای ما خوشایند نباشد.
بد
توصیف و برچسب دیگری که معمولاَ ما برای اتفاقات پیرامونمان استفاده میکنیم «بد» بودن آن اتفاقهاست. وقتی عزیزی را از دست میدهیم، وقتی از شغل خود اخراج میشویم یا وقتی در دانشگاه قبول نمیشویم، از جمله اموری هستند که احتمالاً سبب ایجاد احساساتی مانند سرخوردگی، اندوه یا خشم در ما میشوند. اما اگر همان عزیز آنچنان در بستر بیماری میافتاد که هم خودش رنج بسیار میبرد و هم اطرافیانش زحمت و سختی بسیاری را متحمل میشدند؛ یا اگر پس از اخراج از شغل فعلی، و گذراندن دورانی دشوار که با بیپولی دست و پنجه نرم میکنیم، ایدهای به ذهنمان برسد و خودمان آستین بالا بزنیم و با یکی دو نفر از دوستانمان کسبوکاری را شروع کنیم که به موفقیتهای چشمگیر منجر شود؛ یا اگر در دانشگاه قبول نشویم و به جای درس خواندن در رشتهای که احتمالاً علاقه چندانی هم به آن نخواهیم داشت، مثلاً ورزش خاصی را شروع کنیم و در آن به موفقیتهای بسیاری برسیم، آنگاه آیا واقعاً آن اتفاقات بد، بد بودهاند یا در آن لحظه ما گمان میکردهایم، «بد» بودهاند؟
با این اوصاف شاید بتوان گفت که هیچ اتفاقی ذاتاً و قطعاً «خوب» یا «بد» نیست و «چیز» دیگری وجود دارد که میتواند به ما در فهم و تحلیل اتفاقات یاری رساند و آن چیز، «شانس» است؛ اما باید توجه کنیم که «شانس» نه به معنای یک چیز اتفاقی کوتاهمدت مثل برنده شدن فلان خودروی گرانقیمت در قرعهکشی بانک، بلکه فرآیندی طولانیمدت است که منجر به آمادگی ما برای مواجهه با «فرصت»ها و یا حتی «تهدید»ها و بهرهبرداری هرچه بیشتر و رسیدن به نتایج ارزشمندتر و بزرگتر در طولانیمدت میشود.
شانس
«شانس» به معنایی که به آن اشاره کردم نقطه تلاقی «فرصت» یا «تهدید» با «آمادگی» ما برای مواجهه با آن فرصت یا تهدید است. «خوب» یا «بد» بودن صرفاً برچسبی است که در کوتاهمدت میتوان بر روی اتفاقات زد اما آنچه مهم است پاسخ به این سؤال است که به واقع در جهانی که مدام در حال تغییر است و سرشار از فرصتها و تهدیدهای گوناگون، نحوه مواجهه ما با آن فرصتها یا تهدیدها چگونه است و ما تا چه حد آماده چنان رویاروییای هستیم. شاید بد نباشد یک بار دیگر مثالهای فوق را مرور کنیم تا ببینیم اگر ما آماده مواجهه با فرصتها و تهدیدها باشیم، چه خواهد شد:
شرکای خوششانس!
ما میخواهیم کسب و کاری راه بیندازیم. با فردی آشنا میشویم که به ظاهر شریک خوبی برای ماست اما همیشه این احتمال وجود دارد که این چنین نباشد. در واقع آنچه میتواند موجب خودشانسی ما در این شراکت شود، این است که هر یک از ما تا چه اندازه مهارتهای کار کردن و شراکت با دیگران را آموختهایم. خودشناسی، مهارتهای مذاکره، کار تیمی، مدیریت تعارض، مدیریت خشم و… از جمله عواملی هستند که میتوانند به ما کمک کنند تا نه تنها انتخاب بهتری برای شریک کاری خود داشته باشیم، بلکه علی رغم همه مشکلات احتمالی، شراکت پایدار طولانیمدت متقابل سودمندی را نیز تجربه کنیم.
برندگان خوششانس!
اینکه من در قرعهکشی فلان بانک برنده شوم، به تنهایی کفایت نمیکند تا خوششانس باشم. اما اگر پیش از آن تجربه و دانش کافی برای راهاندازی یک کسبوکار را به دست آورده باشم، شاید بتوانم به منافع طولانیمدت بیشتری دست یابم.
کارمندان خوششانس!
شغل خوب وقتی معنادار است که به همه جوانب آن توجه کنیم و نه فقط به میزان حقوق دریافتیمان در آن شغل. از سوی دیگر مهارتهای شغلی به ما کمک میکند تا خوششانستر باشیم و در شغلمان، به خوبی پیشرفت کنیم و شادتر باشیم.
رانندگان خوششانس!
مهمتر از سبز شدن به موقع چراغ راهنمایی، درست در آن لحظهای که ما به چهارراه میرسیم، مهارت ما در رانندگی و کنترل اتومبیل است که ما را به رانندهای خوششانس تبدیل میکند. در شرایطی که در هر لحظه ممکن است فردی وسط خیابان در مقابل ما سبز شود، آنچه بیشتر از هر چیزی مهم است واکنش سریع و بههنگام ماست برای آنکه وی را زیر نگیریم.
مرگ عزیزان!
مرگ عزیزان تلخ و سخت است اما به ما یادآوری میکند که هیچ کسی عمر جاودان ندارد و باید قدر یکدیگر را بدانیم و بیشتر مراقب هم باشیم و به عزیزانمان توجه کنیم. نوع نگاهمان به مسأله، گاه از خود مسأله مهم است.
اخراج از شغل!
گاهی اخراج شدن، تهدیدی است که در صورت آمادگی من میتواند به فرصت تبدیل شود. شاید این تهدید، همان فرصتی باشد که به ما امکان ریسک کردن و تحقق رؤیایمان را بدهد. البته مهم است که پیش از آن روی مهارتهای خود و توانمندیها و استعدادهامان سرمایهگذاری کرده باشیم.
دانشگاه نرفتن!
گاهی قبول نشدن در کنکور میتواند بهترین اتفاق زندگی ما باشد. گاهی بهتر است آگاهانه در حوزهای که لزوماً نیازی به دانشگاه رفتن ندارد اما متناسب با استعدادها و علائق ماست، فعالیت کنیم تا اینکه دانشگاه برویم و چند سالی را در رشتهای که به آن علاقهای نداریم، سر کنیم و در نهایت پشیمان شویم که چرا عمرمان را تلف کردهایم.
*
برای آنکه خوششانس باشیم، نیازی نیست که همیشه نگاهمان به بیرون باشد. فقط کافی است روی خودمان، علاقه و استعدادمان و مهارتهای کلیدی در زندگی و کارمان متناسب با اهداف زندگی خود، بیشتر از هر زمان دیگری سرمایهگذاری کنیم. در این صورت دیر یا زود، آنهایی که چنین نکردهاند، از صفت «خوششانسی» برای تحلیل موفقیتهای شما استفاده خواهند کرد.
محمد نجفی
منتشر شده در مجله موفقیت، شماره ۳۰۴
فایل صوتی این مطلب که با همکاری دوستان خوب ما در شنوتو ، ضبط شده است را می توانید از اینجا بشنوید: