ملیحه میر، مدیر و مؤسس شرکت اروین اریکه فرسان، در اولین رویداد روبهراه سخنرانی با عنوان «گامهایی سخت برای ساختن خویش» داشتند که در ادامه این مطلب، متن این سخنرانی را منتشر کردهایم.
علاوه بر متن پیاده شده، فایل ویدئویی و پادکست صوتی این سخنرانی در کانال آپارات و کانال شنوتو بیستتاسی منتشر شده که میتوانید این فایلها را هم دانلود کنید یا به صورت آنلاین ببینید و بشنوید.
سلام. امیدوارم حالتون خوب باشه و روبهراه باشید انشاءالله.
ملیحه میر هستم از زاهدان.
ممنونم از مسئولین دانشگاه الزهرا (س) و آقای نجفی و همهی دوستان خوبم که دعوتم کردن به این جریان روبهراه.
وقتی تو مسیر زندگی قرار میگیریم، سختیهای زیادی پیش رو داریم، برای اینکه موفق بشیم.
ما فکر میکنیم برای اینکه بخواهیم موفق بشیم باید پول داشته باشیم و وقت داشته باشیم. موفقیتِ ما، رسیدنِ به هدفِ ما، نه پول میخواد نه وقت میخواد.
ما زمانی که بتونیم برنامهریزی دقیق داشته باشیم، به اهدافمون میرسیم. من نه پول داشتم. نه وقتشو داشتم. خیلی هم برام سخت بود.
من کودکی خیلی خوب داشتم. پدرم سرشناس بودن. خیلی پولدار بودن. یک دفعه توی هفت – هشت سالگیِ زندگی من اتفاقات خاصی افتاد و من شدم پرستار مادرم.
دکترا مادرم رو جواب کردن و مادرم روی تخت بیمارستان گفت باید حتما… یه دونه دختره، باید عروس بشه تا من زندهام.
یازدهسالگی منو عروس کردن و درست فکر میکنم، ۲۵ روز بعد از ازدواج من، دکترا گفتن که این خانم زنده میمونه و مادرم شفا پیدا کرد. [تشویق حضار]
بله خدا رو شکر، بعد از اون مادرم تقریبا نه سال روی تخت بیمارستان بود و من خودم جمعش میکردم.
از ۱۱ سالگی من خیلی سختی کشیدم. یکم سخته برام گفتن این مسائل…[تشویق حضار]
از ۱۱ سالگی اومدم بازارِ کار، خب تا ۱۸ سالگی. بعد دیگه… سطح سوادم اول راهنمایی بود. یکی از اساتید اومد، تو یکی از مراکز من که اونجا کار میکردم بهم گفتش که سوادت چقدره؟ گفتم من همون اول راهنماییم. همینکه سه چهارتا مرکز دارم و دارم کار میکنم، راضیام. ایشون ناراحت شدن. مشوق من شدن که من برم پی درس و الیآخر.
شروع کردیم. و سختیهایی که با بچههام داشتم، ۵ تا کوچولو کوچولو. بچههای بابام رسیده بودن به دورههای راهنمایی و دبیرستان. باید مراقبشون میبودم و مادر روی تخت بیمارستان و کلی مسائل.
شروع کردم به درس خوندن. دیپلم رو گرفتم. [تشویق حضار]
کمی پول پسانداز کردم. یه سفر هند رفتم. خیلی ادبیات زبان انگلیسی رو دوست داشتم.
گاها پیادهروی میرفتم صبحهای جمعه برای اینکه حالم خوب بشه. خستگی اون یه هفته از تنم بیاد بیرون.
بیشتر اساتید دانشگاه میاومدن پیادهروی. با اساتید دانشگاه همش در ارتباط بودم… میدونید کنار اونا بودم که تونستم ذهن خودمو عوض کنم.
میدونید ذهن اونا تاثیر میذاره. تو مسیر که میرفتم، من تازه هنوز دیپلم گرفته بودم، کتاب زبان انگلیسی همیشه دستم میگرفتم. ازم میپرسیدن خانم دانشجویین؟
من هنوز، فک میکنم که، اره، هنوز دیپلمم نگرفته بودم. بعد بهشون میگفتم بله من دانشجوی لتریچرم. ادبیات زبان انگلیسی میخونم. و نبودما، دوست داشتم که باشم.
یه سفر رفتم هند. یه چند ماهی زبان اونجا خوندم. اومدم آزمون دادم، دانشگاه ادبیات زبان انگلیسی قبول شدم. [تشویق حضار]
بعد از اون حوزه تحصیلیم رو عوض کردم اومدم حوزه تربیت مربی هنر کودک. شدم مدرس تربیت مربی هنر کودک. دومرتبه حوزهام رو عوض کردم به توسعه هنر و خلاقیت برای کودکان توسط مادران.
دومرتبه مدرس این بخش برای مادران شدم. بعد از اون، سالها پیش، دیداری با یکی از نگارخونه داران خیلی مشهور تهران، رفتم دیدن یه نگار خونه، دوست داشتم اینجور جاها برم. چونکه من خودم رشتهام طراحی نقاشی و اینام هست. به ایشون گفتم خیلی دوست دارم در ده سال آینده نگارخانه دار بشم. ایشون گفتن که بخوای میشی!
هنرجوهای خیلی زیادی دارم. خیلی بخش خوبیه. خدا رو شکر. با توجه به دوران نوجوانی خیلی خیلی سخت که داشتم، الان ۵ تا مرکز دارم تو کل کشور و مشغول به کار هستم و راضیم از اینی که خدا کمکم کرد که بتونم رو به راه بمونم. [تشویق حضار]
من هنوزم دانشجوام. دانشجو رشته مشاورهام. دفتر مشاورهام دارم و… ( یکی از حضار: سنتونم نگفتید.) ۳۸ سالمه. [تشویق حضار] من از پارسال درگیر پارک علم و فناوری زاهدان شدم. خیلی دوست داشتم برای مردم استان خودم، برای بچههای اونجا، چون کودکی من خوب بود تونستم خودمو پیدا کنم. متوجهین؟ من ۷-۸ سالگیم، واقعا ما بهترین سفرها پدرم ما رو میبرد. یک دفعه مادرم بیمار شد و همه چی عوض شد.
برای همین اومدم تو حوزه کودک یک مرکزی زدم تو پارک علم و فناوری و جناب آقای دکتر شَهیکی هستن، ریاست پارک علم و فناوری استان سیستان بلوچستان.
ایشون خیلی خیلی در حق ما لطف کردن. بخصوص بخشی که در اختیار من قرار دادن. دوست دارم برای بچههای چهار تا هفت سال واقعا از دل و جون مایه بذارم به خاطر اینکه کودکی خوب که داشته باشین، عاقبت خوب دارین. کودکی بچههامون… پدر مادرایی که الان اینجا حضور دارن، به فکر بچههاتون باشین.
برادرام همشون به جایی رسیدن و نمیدونم از اینی که الان این هستم، خیلی خوشحالم؛ ولی گذشتهی خیلی خیلی خیلی سختی داشتم. انشاءالله شماها که الان تو رفاه درس میخونین قدر این دقایق و قدر این لحظاتو بدونین.
تو دانشگاههای خوب، خانوادههای خوب با کلی سرمایه، حالا، هممون حد وسط هستیم.
الان دیگه ما فقیر تقریبا نداریم. قبول کنید که نداریم. ذهن و حافظه دارید. هوش دارید. بخونید. خیلی تلاش کنید. خیلی وقتتون رو نمیگیرم.
فایل صوتی این سخنرانی که با همکاری دوستان خوب ما در شنوتو ، ضبط شده میتوانید از اینجا بشنوید: