سخنرانی خانم سیده فاطمه مقیمی در روبه‌راه پاییز (بخش دوم)

سخنرانی خانم سیده فاطمه مقیمی در روبه‌راه پاییز(بخش اول)
۱۶ بهمن ۱۳۹۶
از اینکه مدتی بی‌هدف باشید نترسید
۱۸ بهمن ۱۳۹۶

سخنرانی خانم سیده فاطمه مقیمی در روبه‌راه پاییز (بخش دوم)

سیده فاطمه مقیمی، مدیرعامل شرکت حمل و نقل بین المللی سدیدبار دیگر سخنران رویداد روبه‌راه بودند که پاییز ۹۶ در تهران برگزار شد. در ادامه این مطلب، متن سخنرانی ایشان را با عنوان «  اول شروع کنید! » منتشر کرده‌ایم.

علاوه بر متن پیاده شده، فایل ویدئویی و پادکست صوتی این سخنرانی در کانال آپارات و کانال شنوتو بیست‌تاسی منتشر شده که می‌توانید این فایل‌ها را هم دانلود کنید یا به صورت آنلاین ببینید و بشنوید.

می‌توانید بخش اول متن پیاده شده این سخنرانی را اینجا بخوانید.

تا اون تاریخ هیچ زنی شرکت حمل و نقل نزده بود. حتما توانمندتر از من بودن، ولی نه به خاطر اینکه قانون مانعش بود. اصلا قانون روی این قصه حرفی نداشت. اما باور جامعه این بود که زن نمی‌تونه بره شرکت حمل و نقل بزنه.

وقتی به سازمان مربوطه‌ش مراجعه می‌کردم، وزارت راه بار اول و دوم و دهم می‌گفتن نه. بار یازدهم تقریبا می‌زدن آدم رو بیرون می‌کردن. یعنی چه؟ زن که نمی‌تونه شرکت حمل و نقل بزنه.

وقتی می‌گفتم خب من می‌خوام شروع کنم به عنوان اولین زن، می‌گفتن نه. خدا رحمت کنه آقای هاشمی رفسنجانی خطیب نماز جمعه بودند. در یکی از خطبه‌هاشون راجع به حضرت خدیجه (س) صحبت می‌کردند. راجع به اینکه ایشون تاجر بودند و تجارت می‌کردند. درست فردا صبحش رفتم وزارت راه. دوباره نامه بردم.

گفتن یعنی چه؟ نمی‌تونی. ما ده دفعه به تو گفتیم نمی‌تونی. باز تو میای؟ گفتم من اولین زن نیستم. من دومین زنم. گفتن نه نیست، اصلا نداریم توی کارمون. گفتم من سیده‌م، ذریه حضرت رسولم. گفت خب باشی.

گفتم حضرت خدیجه اولین زن حمل و نقل چی بوده. گفتن یعنی چی؟ گفتم مگه تاجر نبوده همه‌تون نمی‌دونین؟ مگه ساربان شتر نداشتن؟ مگر با شتر بارهاشون جابه‌جا نمی‌شد؟ اون موقع شتر بود. الان کشتی و کامیونه. حالا بگید باز نمی‌شه. [تشویق حضار]

مگر نمی‌دونید کارآفرین‌ها همیشه می‌گن یا راهی خواهم یافت، یا راهی خواهم ساخت؟ راه رو پیدا کنید. برای رسیدن به هدفتون اون راه رو پیدا کنید.

بنابراین با همین توجیهات رسید به جایی که من ( نمی‌خوام وقتتون رو زیاد بگیرم و حوصله‌تون رو سر ببرم. چون آخرین سخنران هم هستم و می‌گن خون آخرین سخنران گردن خودشه. نمی‌خوام خون به گردنتون بیفته. به هر حال این رو زود جمع و جور می‌کنم.)

با هزار مکافات  و صحبت اینکه حالا _همون موقع دانشگاه آزاد دوره مدیریت حمل‌ونقل رو گذاشته بود_ برو ثبت‌نام کن این دوره رو بگذرون. اگر تونستی… تا الان که همه آقایونی که شرکت حمل‌ونقل داشتن یا راننده کامیون بودن، یا گاراژدار بودن یا کلید دار بودن، حالا من یه مهندسم تو این مملکت! گفتند نخیر کلاس رو بگذرونید.

ما کلاس رو گذروندیم. یک ترم رو رفتم. روزی که نمره‌هام رو گرفتم و اومدم پیش اون آقای معاون وزیر. در اتاقشون رو زدم و وارد شدم و ریز ریز نمرات رو گذاشتم روی میز ایشون، برگشتن رو به من آیفونش رو زد با مسئول دفترش گفت زنگ بزن دانشگاه آزاد صحت این نمره‌ها رو تایید بگیر.

شما تو این جامعه دارید زندگی می‌کنید. تو این جامعه که الان ناراحتید. ما تو اون جامعه‌ی سخت‌تر زندگی کردیم. پس فکر نکنید ما در شرایط گل و بلبل بودیم.

یا همه چیز برای ما بهتر مهیا بود یا شرایط کارکردن اون موقع راحت‌تر بود. امروز با یکی از مجلات تجارت فردا من صحبت می‌کردم، بحث همین بود که برای زنان الان سخت‌تره یا اون موقع؟ همه می‌گن الان کار سخته پیدا کنیم.

گفتم اصلا اینجوری نیست. گفتن آخه این همه زنان تحصیل‌کرده و فارغ‌التحصیل. گفتم اون موقع جامعه زیر ۳۰میلیون نفر بود. شما دارید اون تعداد زنان رو نگاه می‌کنید.

ایجا شدیم ۸۰ میلیون نفر شما به ۸۰ نسبت به ۳۰ نگاه نمی‌کنید، به تعداد حاضر نسبت به هم نگاه می‌کنید. خب ۸۰ میلیون نسبت به اون صورت تغییری نکرده. مازاد بر اینکه الان انقدر کسب و کارهای جدید و نو به وجود اومده که فرصت‌های کاری زیاد شده.

اون موقع که من اومدم تو حمل‌ونقل چیزی به نام کارآفرینی وجود نداشت. ولی نحوه مدیریت و نحوه اجرا طوری شد که یک نوآوری انجام شد. چیزی که الان یکی از مؤلفه‌های کارآفرینی هست. خلاقیت در روش اجرایی شما.

به هر حال بعد از اون قضیه تایید نمره ما رو دادن و ایشونم گفتن متاسفانه مثل اینکه درسته نمره‌هاتون. باور کنید به همین ترتیب.

بعد به من گفتن که مجوز شما رو یک‌ساله مشروط میدم. اگر قاچاق نکردی. اگر راننده‌ت قاچاق نکرد. به عنوان یک شرکت حمل و نقل هر قاچاقی یا هر اتفاق خلافی اگر رخ بده توسط راننده یا تاجر، مقصر فقط شخص مدیرعامل، نه حتی هیات مدیره.

یعنی روی لبه تیغ راه رفتن. به هر حال با معضلاتی که توی این قصه بود منجر به این شد که من تونستم این مجوز رو بگیرم به صورت مشروط که الته سر سال تمدید شد و این سی و پنج سال همینطور تمدیدش ادامه پیدا کرد. شرکتم رو راه انداختم.

دوستان من چقدر زمان دارم که از الان بتونم مدیریت زمانم رو داشته باشم؟( چقدر خوب)

یکی از اسنادی که باید برای راه اندازی شرکت باشه اون موقع کارت بازرگانی بود. الان نیست دیگه، الان کارت عضویته. خاطرم میاد_ یه خاطره بگم. وقتی ما می‌گیم ما زاده دردها و زجرها هستیم که تا به اینجا رسیدیم دلیلش این هست. من نکاتی رو می‌گم که شما نمی‌تونید خودتون رو حتما جای من نوعی بگذارید اما می‌تونید کمی، لحظه‌ای خودتون رو جای ما بگذاریدتا ببینید کم زجر نکشیدم تا به اینجا رسیدیم.

رفتم برای کارت بازرگانی گرفتن. اون موقع وزارت بازگانی وجود داشت و وزارت بازگانی این رو می‌داد. سر میدون ولیعصر بود. هر بار می‌فرستادمش برگشت می‌خورد و تایید نمی‌شد.

خلاصه حضوری رفتم و یه آقای روحانی بودن که معاون وزیر بودن. من راهنمایی شدم که به هر حال تایید نمی‌کنند.

پله پله پرسیدم و گفتند برید پیش ایشون. طبقه ششم همون وزارت خونه، اول انقلاب بود، تقریبا شاید سن من و خانوم پارسی برسه به این که یادمون بیاد.

زن برای چی باید کارت بازرگانی بخواد. زن که تجارت نمی‌کنه و … ما هم قصه حضرت خدیجه رو دوباره اومدیم گفتیم و گفت ” بلند شو برو بیرون.” گفتم چرا حاج آقا؟ گفت  “می‌گم برو بیرون. تا وقتی که من اینجا هستم شما نمی‌تونی کارت بگیری.”

گفتم من اصلا نمی‌خوام بازرگانی کنم. گفت “پس برای چی می‌خوای؟” گفتم می‌خوام شرکت حمل و نقل بزنم. گفت ” دیگه بدتر “خلاصه اومدیم بیرون.

باور کنید من معمولا_ حالا من باز از خانم پارسی تایید می‌گیرم ایشون به هر حال سال‌ها بنده خدمتشون ارادت دارم من ایشون رو می‌شناسم. من هم جز هیان رئیسه همون انجمنی بودم که ایشون صحبت کردند. مدیر عامل انجمن ملی بودم دو دوره، به همین علت ارتباط کاری نزدیک هم داشتیم با همدیگه_ من معمولا گریه نمی‌کنم. ولی باور کنید که گریه کردم وقتی از اتاقش اومدم بیرون و یه عهدی کردم.

این رو می‌گم که شما برای اینکه به یه کاری برسید باید مصمم باشید. صد بار می‌خورید زمین. دوباره بلند شید. دوباره شروع کنید. ممکنه همون راه رو دوباره برید. ممکنه بفهمید که باید تغییر بدید.

من پاشدم از پله‌های این وزارت‌خونه اومدم پایین. حاضر نبودم آسانسور سوار شم. می‌خواستم طول بکشه. با خودم فکر کنم تا پایین برسم. و قسم خوردم با خودم که یک روز با قدرت من به اینجا برمی‌گردم و کاری خواهم کرد.

این عهد رو با خودم کردم. اومدم بیرون با صبر این اتفاق افتاد. اومدم نمی‌دونم انقدر زمانش کوتاه بود که اگه االان بگم ۶ روز دیگه. شاید ۸ روز دیگه. یا اگه بگم ۶ روز بعد شاید واقعا ۸ روز بعد بود.

به فاصله خیلی کوتاه مطلع شدم که این حاج آقا جابه‌جا شدن. مجدد درخواست فرستادم. بدون هیچ چیزی تایید شدم. تایید شدم و کارت بازرگانیم رو گرفتم و شرکتم  رو راه انداختم.

شرکتم توی یه اتاق کوچولو. شاید یه اتاق ۱۲ متری توی طبقه‌ای بود که دفتر کار همسرم بود. ایشون شرکت پیمان‌کاری داشتن.

کارم رو راه انداختم، اولین فرزندم هم به دنیا اومده بود. فرزندم هم تو این تخت‌هایی که دورش زیپ می‌خوره، بغل میز خودم تو دفتر کارم بود. بچه من اینجوری بزرگ شد.

باور کنید وقتی امروز به شما می‌گم کار کنید. فکر می‌کنید باید بهترین ماشین و آپارتمان تو خیابون فلان و منشی و دفتر و دستک هم داشته باشید تا بگید من خانم مهندس یا خانم مدیرم و قراره کار بکنم. تو اون اتاق من کارم رو شروع کردم.

صبح به صبح اتاق رو جارو می‌کردم و گردگیری می‌کردم. چون زنم هستیم وسواس داشتیم و همه چیز هر روز باید تمیز بشه. چایی رو دم می‌کردم که ارباب رجوع بیاد. ارباب رجوع هم که می‌اومد چایی می‌آوردم می‌گفتم ببخشید آبدارچیم رفته بیرون کاری انجام بده. آبدارچی نداشتم من [خنده حضار]

بچه من یه اسباب بازی داشت. همه‌تون یا داشتید یا دارید دور و برتون. کوک می‌کنند دینگ دینگ صدا می‌کنه. عروس‌هایی که صدا میده دیگه، بازی می‌کنه به یه طریقی. صدای دینگ دینگ داره.

یکی به من تلفن می‌کرد از هنر زنانه استفاده می‌کردم، با صدای آرومتر: بله بفرمایید. بعد می‌گفت با خانوم مقیمی کار دارم. می‌گفتم گوشی…

این زنگ روشن می‌شد. می‌گذاشتم کنار این…. باور کنید [خنده]

ادامه متن پیاده شده این سخنرانی را اینجا بخوانید

لینک دانلود این سخنرانی در شنوتو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *