گاهی برخی سؤالها بیشتر از آنکه راهگشا باشند یا پاسخی مفید در پی داشته باشند، ما را به بنبست میکشانند. «دوست داری در زندگی موفق بشی؟» یکی از این سؤالهای بیفایده است. مگر کسی هم هست که نخواهد در زندگی به موفقیت برسد. این سؤال به تنهایی کافی نیست تا مسیر را نشانمان دهد. سؤال مهمتر این است که «موفقیت برای هر یک از ما به چه معناست؟». سؤالی که افراد مختلف، هر یک پاسخهای گوناگونی به آن خواهند داد و این همان سؤالی است که تفاوتهای فردی یکایک ما را آشکار میکند.
هر یک از ما در زندگی اولویتها، علایق، اهداف، استعدادها، توانمندیها و رویکردهای گوناگونی داریم که اگر آنها را به خوبی شناخته باشیم، سبب میشوند هر یک تعریفی شخصی و منحصربفرد از موفقیت ارائه کنیم. با این حال اما میتوان ویژگیهای مشترکی را در میان افراد موفق و ناموفق یافت که میتوانند به ما کمک کنند تا بنا بر همان اولویتها، علایق، اهداف، استعدادها، توانمندیها و رویکردهای شخصی خود به موفقیت پایدار در زندگی دست یابیم.
پیش و بیش از هرچیز برای موفقیت در زندگی باید بکوشیم تاحدممکن شناختی همهجانبه از «خود» و «جهانی که در آن زندگی میکنیم»، به دست آوریم. شناخت استعدادها، علایق، ضعفها و قوتهای شخصی و فرصتها و تهدیدهای بیرونی به ما کمک میکنند تا تصویری واقعبینانهتر از خود و جهان پیرامون خود داشته باشیم و متناسب با آن به چشماندازها و اهداف کوتاهمدت و بلندمدتمان بیندیشیم.
برای کسی که نمیداند به کجا میخواهد برود، فرقی ندارد که کجا ایستاده یا به کدام سو خواهد رفت. داشتن چشماندازی نسبت به آینده و ترسیم اهداف کوتاهمدت و بلندمدت متناسب با شناختی که از خود و محیط داریم، به ما کمک میکند تا انرژی و منابع محدود خود را بر آنها متمرکز کنیم و نه تنها شانس رسیدن به آن اهداف را افزایش دهیم، بلکه از کوشش برای رسیدن به آنها نیز لذت ببریم.
در دنیای امروز، «تغییر» بخشی جداییناپذیر از زندگی روزمره ماست. تغییرات محیطی، پیدایش فرصتها و تهدیدهای نو، تغییر در ماهیت شغل، تغییرات فرهنگی، زیستمحیطی، اجتماعی و… همواره ما را در معرض تصمیمات و انتخابهای گوناگون جدید قرار میدهند. در چنین شرایطی ما یا با آغوش باز با این تغییرات مواجه میشویم و سعی میکنیم در دل این تغییرات فرصتها را شناسایی و از آنها استفاده کنیم یا از تغییراتی که رخ میدهند، میهراسیم و پس از مدتی در لاک خود فرو میرویم و اجازه میدهیم این تغییرات افسار زندگی ما را در دست بگیرند و ما را به این سو و آن سو بکشانند.
باید بپذیریم که ما عمر جاودان و توانایی بیکران نداریم و به تنهایی نمیتوانیم از عهده هرکاری برآییم. از میدان به در کردن دیگران، با این فرض که میتواند سبب شود ما به خواستههای خود برسیم، نه تنها در طولانیمدت ما را به یک برنده تمامعیار تبدیل نخواهد کرد، بلکه موجب رقابتهای منفی آشکار و نهانی خواهد شد که همواره ما را در هراس آسیب دیدن از سوی دیگران قرار میدهد. آنچه مهم است هنر به اشتراک گذاشتن منابع محدود با دیگران برای دستیابی به اهداف و دستاوردهای بزرگتر، تعامل با دیگران و همکاری متقابل برای تحقق رؤیاهای بزرگتر است و این امر جز با کمک به یکدیگر برای موفق شدن به دست نخواهد آمد.
در دنیایی که هر روزش، روزی نو و متفاوت است و ما را در معرض تغییرات گوناگون قرار میدهد، دلخوش بودن به فلان مدرک دانشگاهی به تنهایی کفایت نمیکند تا بتوانیم آماده مواجهه با این تغییرات و آینده هنوز نامعلوم باشیم. تصور اینکه من همه چیز را میدانم و دیگر نیازی به یادگیری ندارم، همچون مسکنی است که پس از مدتی سبب میشود به جای درمان دردها و آماده شدن برای مواجهه با تغییرات، آن چنان ضعیف شویم که چیزی جز سرخوردگی و یأس نصیبمان نشود. آنچه مهم است تلاش بیشتر برای یادگیری دائم و هدفمند در هر شرایطی، از هرکسی و به هر شیوهای است تا بدینگونه بتوانیم برای مواجهه با جهانی که نمیدانیم در آینده چه چیزهایی را در مقابل ما قرار خواهد داد، آمادهتر و توانمندتر باشیم.
احتمالاً ما افراد زیادی را دیدهایم که به جای پذیرش تمام و کمال مسئولیت زندگی خود به ویژه اشتباهات و شکستهایشان، مدام دنبال مقصری میگردند که همه بار مسئولیت را روی سر وی آوار کنند؛ از پدر و مادر و دوستان گرفته تا مدرسه و دانشگاه و اجتماع و وضعیت اقتصادی و … از نظر این افراد، «دیگران» در اشتباهات و شکستهای آنها مقصرند و خودشان همواره قربانی بودهاند و اگر اوضاع بهتر بود، یا در جای دیگری زندگی میکردند یا پدر و مادرشان طور دیگری بودند یا به مدرسه و دانشگاه بهتری رفته بودند، آنگاه به جای فردی شکست خورده، هماکنون موفقترین آدم روی کره زمین بودند. هر یک از ما، مسئول زندگی خود هستیم و آن چیزی که احتمالاً بهتر بتوانیم کنترل کنیم، خودمانیم. پس به جای ملامت دیگران، بهتر است کمی بیشتر به خودمان توجه کنیم، ریشه اشتباهات و شکستها را قبل از هر چیز و هر کس در خود جستجو کنیم و از اشتباهات و شکستهای خود درس بگیریم تا شاید دستکم در آینده باز از همان سوراخ، گزیده نشویم.
ما معمولاً عادت کردهایم فقط «نتیجه» را ببینیم و نه «مجموعه رخدادها یا تلاشهای مستمری که به آن نتیجه منتهی شدهاند.» فلانی الآن شغل خوبی دارد، از دانشگاه خوبی فارغالتحصیل شده، در المپیک مدال طلا گرفته، به موفقیتی چشمگیر دست پیدا کرده و… اینها همه نتایجی هستند که هماکنون میتوانیم آنها را ببینیم، اما گمان میکنیم که احتمالاً ناشی از شانس بودهاند. ولی اگر بیشتر بررسی کنیم درخواهیم یافت که سالها تمرین کردن، تلاش کردن، شببیداریها و ساعتها مطالعه کردن، فکر کردن، کار کردن و سختی کشیدن بوده که منجر به این موفقیتها شده است.
*
هیچ موفقیتی یک شبه حاصل نمیشود. روزها و ماهها و سالها وقت و انرژی و کوشش لازم است تا بذری که کاشتهایم، جوانه بزند، رشد کند، جان بگیرد و به بار بنشیند. اینکه بخواهیم فستفودی زندگی کنیم و همه چیزهای خوب زندگی را به سرعت به چنگ آوریم و بهای آن را نپردازیم، جز آنکه فقط مدام منتظر یک اتفاق عجیب و غریب باشیم، نتیجه چشمگیر دیگری در پی نخواهد داشت؛ اتفاقی که احتمالاً هرگز رخ نخواهد داد و اگر هر رخ دهد، چون ما آماده استفاده از آن فرصت نیستیم، آن را به راحتی تباه خواهیم کرد.
صبور بودن، برنامهریزی کردن و پیمودن گام به گام راه برای رسیدن به هدف، لذت بردن از مسیر و آماده بودن برای استفاده از فرصتهایی که با آنها مواجه میشویم، توانایی تبدیل تهدیدها به فرصتهایی برای یادگیری و قویتر شدن، ساختن ارتباط پایدار طولانیمدت با دیگران همراه با مشارکت و همکاری برای ساختن جامعهای بهتر برای خویشتن و دیگران در زمان حال و به ویژه برای آیندگان، میتواند به ما کمک کند تا موفقیت را فقط به مثابه یک نتیجه مانند درآمد بالا یا اخذ مدرک ندانیم، بلکه آن را همچون سبکی از زندگی و رویکردی غنی نسبت به جهان تصور کنیم که میتواند علاوه بر دستاوردهای مشهود، آرامش و لذت و سلامت را نیز برایمان در پی داشته باشد.
محمد نجفی
منتشر شده در مجله موفقیت، شماره ۳۰۵
پادکست تولید شده این مقاله با همکاری شنوتو را از اینجا بشنوید: