ما همه باهوشیم

تجارب زندگی بزرگان
۶ اردیبهشت ۱۳۹۵
تجارب و درس آموخته‌های محمدرضا محسنی در بیست‌تاسی سالگی
۱۹ خرداد ۱۳۹۵

ما همه باهوشیم

در دو بخش پیشین به این سؤالات پرداختیم که «چرا باید درس بخوانیم؟» و « مدرسه به چه دردی می‌خورد؟» و گفتیم هیچ پدر و مادری با این پیش‌فرض، فرزندش را به مدرسه نمی‌فرستد که «بچه به مدرسه برود و درس بخواند و در نهایت مدرکی دانشگاهی بگیرد اما نتواند زندگی و کار خوبی داشته باشد».

بنابراین نکته مهم این است که آموزش و پرورش، امکان کسب و بهبود مهارت‌های زندگی را فراهم می‌کند، از جمله خودآگاهی، مهارتهای ارتباطی، همدلی، روابط بین‌فردی، مهارت‌های حل مسأله، مهارت تصمیم‌گیری، تفکر خلاق، سنجشگرانه‌اندیشی، مهارت‌های مقابله با هیجانات و مدیریت استرس. در نهایت هم به کارکرد اصلی «آموزش» در جامعه اشاره کردیم که همانا آماده کردن هر فرد برای مواجهه با آینده هنوز نامعلوم و پیش‌بینی‌ناپذیر است.

همچنین در ادامه از سه تعبیر مختلف که تاحدی رویکردهای معطوف به یادگیری را توصیف می‌کردند، یاد شد:

  1. یادگیری به مثابه چراغ قرمز که واجد ویژگی‌هایی مانند تک‌گویی معلمان، ملاک‌های ارزیابی یکسان، تمرکز بر انگیزه‌های بیرونی به جای انگیزه‌های درونی، اهمیت ندادن به کلاس ورزش، انشا و نقاشی و بمباران اطلاعاتی مخاطبان است.
  2. یادگیری به مثابه چراغ زرد که هر چند به ظاهر باورها و مبانی رویکرد پیشین در آن سست شده است اما هنوز در عمل و جهان واقع تغییر چشم‌گیری مشاهده نمی‌شود و ذینفعان بیشتر در وضعیتی بلاتکلیف و سرشار از چالش‌هایی همراه با بار منفی به سر می‌برند.

در این بخش به رویکرد سوم یعنی یادگیری به مثابه چراغ سبز خواهیم پرداخت.

***

«یادگیری به مثابه چراغ سبز»، بیانگر رویکردی متفاوت و منحصربفرد به مسأله آموزش، آموزش‌دهندگان، آموزش‌گیرندگان و همه ذینفعان آن است.

در این رویکرد تلاش می‌شود تا افراد با کمترین موانع و چراغ‌های قرمز و زرد در مسیر توانمندی‌ها و استعدادهایشان مواجه شوند و فرصت آزمون و خطا، اشتباه کردن، شکست خوردن و تجربه کردن را داشته باشند.

در این رویکرد، یاد گرفتن (به جای حفظ کردن طوطی‌وار حجم عظیمی از اطلاعات بی‌ربط و پراکنده)، لذت بردن از یادگیری، بهبود مهارت‌های زندگی با هدف آماده شدن برای مواجهه با آینده هنوز نامعلوم، تبدیل شدن به شهروندی آگاه نسبت به حقوق خود و دیگران و در نهایت تحقق حداکثری همه آن استعدادهایی که هر فردی به طور خاص می‌تواند در آن زمینه‌ها رشد کرده و احساس رضایت و سعادتمندی در زندگی را تجربه کند، اهمیت و اولویت بسیار زیادی دارد.

و در نهایت یکی از مهم‌ترین نکات کلیدی در رویکرد یادگیری به مثابه چراغ سبز این است که هر «فرد»ی «منحصربفرد» است. قطعاً هیچ پزشک حاذقی، برای همه بیماران خود با بیماری‌های مختلف، یک نسخه نمی‌نویسد و اگر چنین پزشکی وجود داشته باشد، احتمالاً هیچ آدم عاقلی به وی اعتماد نمی‌کند. حال آنکه متأسفانه معمولاً در رویکردهای آموزشی‌ای که پیش از این مطرح شدند، همه افراد یک جور و یکدست درنظر گرفته می‌شوند، بدون هیچ گونه تفاوت و تمایزی با یکدیگر و درنتیجه برای همگی آنها نیز یک نسخه پیچیده می‌شود.

این در حالی است که هر یک از ما واجد ویژگی‌ها، توانمندی‌ها، استعدادها و پس‌زمینه‌های فرهنگی، فکری و عاطفی گوناگونی هستیم، تا بدانجا که گاه دو قلوهای همسان هم اگرچه در بسیاری امور، در وضعیتی مشابه بوده‌اند اما هیچ تضمینی وجود ندارد که سرنوشتی مشابه داشته باشند.

در این رابطه توجه به نظریه هوش‌های چندگانه هوارد گاردنر، روان‌شناس دانشگاه هاروارد می‌تواند مفید و راهگشا باشد. «هوش» معمولاً مترادف با مفهوم ضریب هوشی (IQ) در نظر گرفته می‌شود که ما با آن زاده می‌شویم و ظرفیتی است که تغییر دادن آن دشوار است.

گاردنر اما بر این نکته مهم تأکید می‌کند که در میان انسان‌ها فقط یک هوش وجود ندارد بلکه انواع مختلفی از هوش وجود دارند و در نتیجه تمرکز و تأکید صرف بر میزان بهره هوشی افراد، ملاک ارزیابی مناسب و کارآمدی برای بررسی میزان موفقیت آنها نیست.

اگرچه انتقاداتی هم به این نظریه گاردنر وارد شده است اما بسیاری از کنشگران حوزه آموزش به این نظریه توجه ویژه داشته و سعی کرده‌اند این رویکرد را در کار خود مدنظر قرار دهند. نکته کلیدی در این رویکرد این است که هر فردی ممکن است در زمینه‌ای توانمندتر باشد و در نتیجه پیش و بیش از هر چیزی مهم است که چراغ را سبز نگه داریم تا افراد بتوانند در مسیر استعدادها، علائق و توانمندی‌های خود حرکت کنند.

برای آنکه کمی این موضوع واضح‌تر شود، مرور انواع هوش که در این نظریه مطرح می‌شوند، می‌تواند مفید باشد:

  1. هوش کلامی – زبانی

افرادی که در این دسته جای می‌گیرند، توانایی بالایی در استفاده از زبان دارند، چه آن‌گاه که حرف می‌زنند و چه آن‌گاه که می‌نویسند. آنها لذتی توصیف‌ناپذیر از خواندن و نوشتن می‌برند، مذاکره‌کنندگان و سخنوران خوبی هستند و می‌توانند معلم، نویسنده، مترجم، شاعر، وکیل یا روزنامه‌نگار خوبی باشند.

  1. هوش منطقی – ریاضی

استدلال آوردن، مهارت در حل مسائل، تفکر درباره ایده‌های انتزاعی، تحلیل منطقی مسائل و کار کردن با اعداد، روابط و الگوها به ویژه در رشته‌هایی مانند ریاضیات، منطق و… از ویژگی‌های افرادی است که هوش منطقی- ریاضی بالایی دارند و این یعنی فرد ممکن است ریاضیدان، حسابدار، دانشمند یا مهندس خوبی باشد.

  1. هوش بدنی- جنبشی

افرادی که توان کنترل حرکات فیزیکی و بدنی بالایی دارند و به خوبی میان چشم و دست هماهنگی ایجاد می‌کنند، از این هوش بیشتر بهره برده‌اند. این افراد در ورزش‌های حرکتی توانمندترند، از ساختن چیزها و اعمال فیزیکی لذت بسیاری می‌برند و اگر چیزی را انجام دهند،  بهتر آن را یاد خواهند گرفت تا آنکه آن چیز را ببینند یا بشنوند. ورزشکاران حرفه‌ای، هنرپیشه‌ها، نجارها و سفالگران و جراحان معمولاً از این ویژگی برخوردارند.

  1. هوش تصویری – فضایی

این هوش، به معنای توانایی در تجسم و تشخیص فضا، ابعاد، فاصله‌ها و جهت‌یابی است. معماران، عکاسان و مجسمه‌سازان معمولاً بهره بیشتری از این هوش دارند.

  1. هوش موسیقایی

همان گونه از از نام آن پیداست این افراد که معمولاً آهنگساز، خواننده، موسیقیدان و مانند آن هستند، در مواجهه با الگوهای موسیقایی، ریتم‌ها و صداها بهتر عمل می‌کنند، از موسیقی لذت می‌برند، درک عمیقی از ساختار، ریتم و نت‌های موسیقی دارند و معمولاً در نواختن سازهای موسیقی و آهنگسازی مهارت دارند. کافی است یکی از قطعات موسیقی ایرانی را برای اولین بار بشنوند و آنگاه به راحتی تشخیص می‌دهند که مثلاً این قطعه موسیقی گوشه فلان از دستگاه بهمان است.

  1. هوش میان‌فردی

اگر شما نیز از جمله کسانی هستید که استعدادی خیره کننده در ارتباط برقرار کردن و درک دیگران دارید و از گفتگو و تعامل با دیگران لذتی بی حد و حصر می‌برید، به راحتی با دیگران ارتباط کلامی و غیرکلامی می‌گیرید، همواره نقشی کلیدی در گروه‌های مختلف دارید و از مواجهه با دیگران فراری نیستید، پس احتمالاً هوش میان‌فردی بالایی دارید و مشاور، فروشنده، س/NL/BMاستمدار و روان‌شناس خوبی می‌توانید باشید.

  1. هوش درون‌فردی

بسیاری از ما نه تنها شناخت درستی از خودمان و نقاط قوت و ضعف‌مان نداریم بلکه حتی گاه از مواجهه با خودمان واهمه داریم و مدام دست به دامان انواع ترفندها و ابزارها می‌شویم تا همیشه سرمان به چیزی گرم باشد. برخی نیز همچون فیلسوفان، نظریه‌پردازان و اندیشمندان به خوبی خودمان را می‌شناسیم، از وضعیت هیجانی، احساسات و انگیزه‌های خود آگاهی داریم و واهمه‌ای از تنها شدن با خودمان نداریم.

  1. هوش طبیعت‌گرا

کسانی که بهره بیشتری از این هوش برده‌اند، سازگاری بیشتری با طبیعت دارند، به گیاهان، محیط زیست و سایر موجودات توجه ویژه می‌کنند و از حضور در طبیعت لذت می‌برند. پس چه بهتر که شغلی مرتبط با طبیعت نیز داشته باشند، مثلا کشاورز، زیست‌شناس یا حافظ محیط زیست شوند.

شما در کدام یک بهترید و در کدامها استعداد یا توانایی کمتری دارید؟ و آیا متناسب با توانمندی خود، الگوهای یادگیری‌تان را طراحی کرده‌اید؟

محمد نجفی

منتشر شده در مجله موفقیت، شماره ۲۹۵

فایل صوتی این مطلب که با همکاری دوستان خوب ما در شنوتو ، ضبط شده است را می توانید از اینجا بشنوید:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *