هر چه به پایان سال نزدیکتر میشویم، احتمالاً مرور سالی که گذشت و نارضایتی از همه آن کارهایی که میتوانستیم انجام دهیم و انجام ندادیم و همه آن چیزهایی که میتوانستیم به دست آوریم و به دست نیاوردیم، بیشتر میشود.
این چنین است که مدام «چه میشد اگر»های بسیاری را با خود تکرار میکنیم: چه میشد اگر میتوانستم شغل بهتری داشته باشم؟ چه میشد اگر مهارتهایم را افزایش میدادم؟ چه میشد اگر به کلاس زبان میرفتم؟ چه میشد اگر بیشتر درس میخواندم؟ چه میشد اگر بیشتر کار میکردم و بیشتر پول در میآوردم؟ چه میشد اگر رژیم میگرفتم و لاغرتر میشدم؟ چه میشد اگر…
و هر چه به آغاز سال نو نزدیکتر میشویم، احتمالاً شروع میکنیم به فکر کردن، رؤیاپردازی، هدفگذاری و برنامهریزی برای سالی که در پیش است: ترک برخی عادتها، ورزش کردن، تغییر شغل، رژیم گرفتن، نوشتن اهداف، شرکت در دورههای آموزشی تخصصی، کتاب خواندن، صرف وقت بیشتر با خانواده و…
اما گویی تاریخ تکرار شده است: درست یک سال پیش، همین احساسات و افکار به سراغمان آمده بود و برنامهریزی کرده بودیم که سال 93، سالی متفاوت و پربار برایمان باشد اما زودتر از آنکه تصور میکردیم بسیاری از اهداف و رؤیاهامان را فراموش کردیم و در روزمرگیها اسیر شدیم تا دوباره در آستانه سال نو، به تغییر خودمان و دنیایی که در آن اسیر شدهایم بیندیشیم. (البته هستند کسانی که چه بسا نه تنها چنین احساسی ندارند بلکه از سالی که گذشت و چیزهایی که به دست آوردند و کارهایی که کردند، احساس رضایت و شادکامی میکنند.)
اما چه میتوان کرد تا سال 94 تاحدممکن سالی نو باشد برای زندگی نو و متفاوت، آن چنان که دوست داریم و خود را شایسته آن میدانیم؟
چه چیزهایی را نمیخواهیم؟
احتمالاً بسیاری از مسایل و مشکلات پیش روی ما در سال نو، تفاوتی چشمگیر با پیش از آن ندارد و احتمالاً بخش زیادی از خواستههای ما نیز به جای خود باقی است. در واقع بسیاری از ما شاید نتوانیم دقیقا مشخص کنیم که چه چیزهایی را میخواهیم اما معمولاً به طور واضح و شفافی میدانیم یا میتوانیم بگوییم که چه چیزهایی را نمیخواهیم. ما نمیخواهیم آن قدر چاق باشیم که بعد از چند قدم پیادهروی به نفس نفس بیفتیم. ما نمیخواهیم شغلی داشته باشیم که هیچ ربطی به علاقههای ما ندارد. ما دوست نداریم با آدمهایی کار کنیم که ارتباط خوبی با آنها نداریم. ما دوست نداریم آن قدر بیپول باشیم که نتوانیم با خیال راحت کیک تولدی برای فرزندمان بخریم. ما متنفریم از اینکه در شرایط سخت و استرسزا کنترلمان را روی رفتارمان از دست میدهیم. ما دوست نداریم دیگران ما را آدمی شلخته یا بیانگیزه یا تنبل فرض کنند. ما نمیخواهیم فقط از صبح تا شب کار کنیم و شبها فقط برای خواب به خانه برویم و آخر هر ماه بخش اعظم درآمدمان را به حساب صاحب خانه بریزیم.
این نخواستنها و دوست نداشتنها، همچون گرد و خاکی است که روی آیینه مینشیند و امکان دیدن تصویر واقعی خودمان را از ما سلب میکند. برای دیدن آن چیزهایی که در آیینه میتوان دید، نخست باید این گرد و خاک را زدود.
چه چیزهایی را میخواهیم؟
شاید بسیاری از ما به طور دقیق ندانیم که چه چیزهایی میخواهیم. بسیاری از ما ماشین خوب، شغل خوب، خانه خوب، پول زیاد، موفقیت و شادکامی را میخواهیم اما وقتی از ما توضیح بیشتری بخواهند پاسخ دادن برایمان دشوار میشود.
ماشین و خانه خوب یعنی چه؟ چه قدر خوب؟
پول زیاد؟! چه قدر زیاد؟
شغل خوب؟ چه چیزهایی یک شغل را خوب یا بد میکند؟ آیا هر شغلی به خودی خود خوب یا بد است؟
موفقیت و شادکامی؟ تعریف ما از موفقیت و شادکامی چیست؟
شاید مشکل این نیست که ما نمیدانیم در زندگی چه چیزهایی میخواهیم. مسأله اصلی این است که کمتر به ماهیت و چیستی و مهمتر از همه، چرایی آن چیزهایی که میخواهیم فکر کردهایم.
ماشین خوب، خانه خوب، شغل خوب، پول زیاد، موفقیت و شادکامی را برای چه میخواهیم؟ در زندگی دنبال چه چیزهایی هستیم که داشتن این چیزها، میتوانند برایمان ضروری باشند؟
شاید لازم است به این سؤالات شفافتر باسخ دهیم:
دقیقاً چه تغییراتی را میخواهیم در زندگی تجربه کنیم؟ منظورمان از درآمد بالا، دقیقاً چه قدر درآمد است؟ اگر پول و امکاناتی بیشتر از آن چیزی که الآن داریم، یا به همان اندازه که در ذهن خود میپرورانیم، داشته باشیم آن گاه چه خواهیم کرد؟ دقیقاً چه شغلی برای من شغل خوبی است؟ و چه چیزهایی در یک شغل میتواند وجود داشته باشد که آن شغل را به شغلی خوب برای من تبدیل میکند؟ درآمد، مزایا، پرستیژ، آدمهایی که با آنها کار میکنم، تأثیری که در بهبود کیفیت زندگی آدمها میگذارد یا…؟
چه چیزهایی واقعاً شما را خوشحال میکند یا سر ذوق میآورد؟
در دوران کودکی هر یک از ما چیزهایی وجود داشتند که به معنای واقعی کلمه ما را خوشحال یا ذوقزده میکردند مثل دوچرخهسواری، گوش کردن به داستانهایی که پدربزرگ و مادربزرگ برایمان تعریف میکردند، نقاشی کشیدن، فوتبال بازی کردن با دوستان، کتاب خواندن، تجربه کردن چیزهای جدید، سفر کردن، بالا رفتن از درخت و…
به مرور اما به دلایلی که که از آنها در میگذریم، همه آن هیجان و شور و شر و سرزندگی و خوشحالیهای ناب و خالص، تبدیل به روزمرگی، دوری کامل از ریسک کردن و دلخوش بودن صرف به شادیهای سطحی در زندگی شدند.
شاید لازم است در آستانه سال نو به «کارها یا چیزهایی هر چند کوچک» بیندیشیم که حس هیجان، شگفتانگیز بودن زندگی و شادی ناب را برایمان به ارمغان میآورند. نیازی به ریسک کردنهای بزرگ نیست؛ شاید وقت آن رسیده که به سراغ چالشهایی کوچک در زندگی برویم برای آنکه شور و نشاط کودکی را در خود زنده کنیم.
از آینه بپرس نام نجات دهندهات را
ما آدمها استعداد خاصی در توجیه کردن خودمان، تصمیماتمان و اعمال و رفتارمان داریم. مثلاً در پاسخ به این سؤال که چرا ورزش نمیکنیم، میگوییم «خیلی دوست دارم ولی مگه مشغلههای کاری میذاره.» و بعد در ادامه انگشت اتهام خود را به سوی «دیگران» میگیریم: رییسم مدام کار میریزه رو سرم؛ هوا آلوده است و نمیشه رفت پیادهروی؛ ترافیک زیاده و مؤسسه آموزش زبان هم دوره؛ هزینه رنگ و بوم نقاشی زیاده و الآن باید قسط های عقب مونده رو بدم و…
در واقع هرگز، هرگز و هرگز روزی فرا نخواهد رسید که همه چیز بر وفق مراد باشد، همه به ساز ما برقصند، هیچ مانعی وجود نداشته باشد و خیالمان آن قدر راحت باشد که بتوانیم بیهیچ دردسر یا دغدغهای به آن کارهایی بپردازیم، که دوستشان داریم. شاید همین حالا وقت آن است که کاری کنیم، هر قدر هم که کوچک باشد. روزی 2 ساعت ورزش کردن و 3 ساعت مطالعه کردن پیشکش، با همین چند دقیقه ناقابل هم میشود شروع کرد، فقط آن چه مهم است تعهد سفت و سختمان به انجام هر روزه همین کارهای کوچک است چرا که قطرههای مداوم آب، سنگ را هم سوراخ میکند و هیچ کس و هیچ چیزی جز خودمان نمیتواند ضامن متعهد ماندن به این تلاش مستمر برای توجیه نکردن، ارتقاء کیفیت زندگی و توسعه مهارتهای فردی ما باشد.
برای آنکه زندگی نو در سال نو را تجربه کنیم، قطعاً لازم است بزرگ فکر کنیم اما نیاز نیست معجزهای رخ دهد. معجزه در همان کارهای کوچکی نهفته است که زیر سایه فکر و رؤیای بزرگ ما قرار دارند و ما خودمان را به انجام مدامشان متعهد میدانیم. بهترین زمان آغاز برای تجربه زندگی نو هم همین حالا است؛ و نه لحظه تحویل سال نو.
محمد نجفی
منتشر شده در مجله موفقیت، شماره 300