کوله پشتی95«محمد نجفی»

کوله پشتی 95 «میثم حافظ پرست»
۲۳ اسفند ۱۳۹۴
کوله پشتی 95 «سمانه عبدلی»
۲۴ اسفند ۱۳۹۴

کوله پشتی95«محمد نجفی»

امیر مهرانی عزیز در کمپین کوله‌پشتی 95 دعوت کرده است تا فرض کنیم یک کوله‌پشتی داریم که قرار است تجربیاتی را از سال ۹۴ در آن بگذاریم و با خود به سال ۹۵ ببریم. تجربیاتی که کمک می‌کند ما در سال جدید انسانی توانمند‌تر باشیم.

امیر چهار سؤال را مطرح کرده:

1. بهترین تجربیات مثبتی که در کوله‌ی خود می‌گذارید و با خود به سال ۹۵ می‌برید چیست؟

2. برای پیشروی در مسیر زندگی باید سبک بود و چابک حرکت کرد. چه مواردی را از کوله‌ی خود خارج می‌کنید تا در سال ۹۴ بماند؟ در واقع از چه چیزهایی در زندگی عبور می‌کنید؟

3. بهترین افرادی که در سال ۹۴ با آنها آشنا شده‌اید چه کسانی بوده‌اند؟ چه ویژگی‌های مثبتی از آنها را در کوله‌ی خود می‌گذارید و با خود به ۹۵ می‌برید؟ ویژگی‌هایی که قرار است در سال جدید در رفتار شما نمود داشته باشد.

4. قرار است در کوله‌ی خود یک شعر یا تصویر داشته باشید که برای شما نماد امید در سال ۹۵ باشد. آن شعر یا تصویر چیست؟

***
چند روزی هست که به این سؤالات فکر می‌کنم و به طرز عجیبی پاسخ به آن‌ها برایم سهل و در عین حال سخت بوده است. در نهایت فکر می‌کنم نیازی به نوشتن بسیار ندارم. در یک سال گذشته به قدر کافی در ماجرایی بوده‌ام که هر لحظه‌اش برایم یک رخداد منحصربفرد بوده و پاسخ این سؤالات را به نحوی می‌توان در خلال آن ماجراها یافت.

ماجرایی که اتفاقاً امیر هم میهمان یکی از نشست‌های ما بود و مربی یکی از کارگاه‌هامان…
هر آن‌چه می‌خواهم بگویم در وبسایت و دیگر شبکه های اجتماعی «بیست تا سی» هست، خواه در میان حرف‌های میهمان‌ها و مربیان یا در بین مطالبی که در این مدت در فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی بیست تا سی منتشر کرده‌ایم.

«بیست تا سی» و همه آن‌هایی که همراه ما بودند تا رؤیای ساختن جهانی بهتر با تلاش برای ارتقاء کیفیت زندگی بیست تا سی ساله‌ها‌ جدی‌تر و پررنگ‌تر شود، بخش زیادی از تجربیات مثبت و آدم‌های نازنینی هستند که مشتاقم در کوله‌پشتی 95 من باشند و البته که در سال نو، سعی خواهم کرد کارهای بی‌ربط به این رؤیا را حذف یا دست‌کم، کم‌رنگ‌تر کنم.
***
برای سؤال آخر اما دوست دارم به طور مختصر بگویم که داستان جعبه پاندورا برای من همیشه یادآور امیدواری بوده است.

جعبه پاندورا، به روایت افسانه‌های یونانی جعبه‌ای بود پر از بلا و شوربختی‌های ناشناخته. در واقع خدایان المپ به دلیل دزدیده شدن آتش توسط پرومتئوس از بارگاه خدایان، جعبه‌ای را به پاندورا دادند تا به انسان‌ها هدیه دهد و سفارش کردند که هرگز در آن گشوده نشود. اما چنین نشد و هر آنچه بلا و شوربختی و مصیبت بود از داخل آن جعبه بیرون آمد و بر روی زمین پراکنده شد. تنها چیزی که در جعبه باقی ‌ماند تا تسلای بشر باشد، «امید» بود؛ تو گویی در میانه این همه مصیبت‌ها و دردها و رنج‌ها، باز یگانه چیزی که برای‌مان می‌ماند، همین امید به بهبود اوضاع است بی‌آنکه بدانیم کی رنج‌ها و مصیبت‌هامان تمام می‌شوند.

با احترام و آرزوی بهترین ها در سال نو برای شما
شاد و سلامت و پرامید باشید
محمد نجفی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *