کوله پشتی 95 «سمانه عبدلی»

کوله پشتی95«محمد نجفی»
۲۳ اسفند ۱۳۹۴
کوله پشتی 95«نغمه شیخ حسنی»
۲۶ اسفند ۱۳۹۴

کوله پشتی 95 «سمانه عبدلی»

photo_2016-03-13_09-47-59امیر مهرانی عزیز طبق سنت هر ساله با عنوان کوله پشتی، دعوت کرده که به کمپین کوله پشتی بپیوندیم و این بار تجربیاتی را از سال ۹۴ در آن بگذاریم و با خود به سال ۹۵ ببریم. تجربیاتی که کمک می‌کند ما در سال جدید انسانی توانمند‌تر باشیم.
در ادامه، سوالاتی را که امیر مهرانی مطرح کرده را می نویسم  و آنچه در سال 94 بر من گذشته است را خواهم نوشت.

و اما سوالات:

فرض کنید که یک کوله‌پشتی دارید که قرار است تجربیاتی را از سال ۹۴ در آن بگذارید و با خود به سال ۹۵ ببرید. تجربیاتی که کمک می‌کند شما در سال جدید انسانی توانمند‌تر باشید. بهترین تجربیات مثبتی که در کوله‌ی خود می‌گذارید و با خود به سال ۹۵ می‌برید چیست؟

سال 94 با همه ی فراز و فرودها و سختی هایی که از نظر مالی برای من و خانواده م داشت، اما سالی پر از تجربه های خوب و دوست داشتنی بود. آشنایی با محمد نجفی و ایده ی بیست تا سی و شرکت در دومین رویداد بیست تا سی با حضور دکتر فرضی پور که مرور سریعی بود بر چیزهایی که سال 93 از متمم آموخته بودم. و از طرفی هم شرکت در کارگاه کوله پشتی که اتفاقاً هم گروهی بودن با محمد نجفی یکی دیگر از تجربه های خوب سال گذشته من بود.

و بعد هم همکاری با تیم بیست تا سی که کم کم شکل گرفت. هر روزِ سال 94 برای من درس تازه ای داشت. تا قبل از «بیست تا سی» شاید به خاطر کتاب ها و مقاله ها و سایت هایی که میخواندم، فکر میکردم برای برقراری ارتباط با دیگران توانمند باشم. اما چالش های زیادی هم طی یک سال گذشته برای من ایجاد شد و بسیار آموختم.

یکی دیگر از تجربه های ارزشمند سال 94 برای من در خصوص واژه «باورپذیری» است. باور به خودم، باور به توانایی ها و باور به اینکه کارهایی هست که فقط من می توانم به خوبی آنها را انجام دهم. باور به اینکه میخواهم تغییر کنم و آنچه اکنون هستم، آنچه میخواهم باشم نیست.

یاد گرفتم که منتظر اتفاق های بزرگ و حرکت های بزرگ نباشم و اگر چیزی را دوست دارم لااقل یک گام به سمتش حرکت کنم. اولین گام ها همیشه با ترس و ابهام همراه است و همان طور که بسیار شنیده ایم، سخت ترین قدم ها ، همین اولین قدمهاست. اما وقتی با ترسهایمان روبه رو می شویم و جرات رو به رو شدن با ترس ها را پیدا میکنیم، کم کم شاهد اتفاق های خوب دیگری خواهیم بود.

 و دیگر اینکه، رویاهایم را جدی بگیریم و فراموششان نکنم.

برای پیشروی در مسیر زندگی باید سبک بود و چابک حرکت کرد. چه مواردی را از کوله‌ی خود خارج می‌کنید تا در سال ۹۴ بماند؟ در واقع از چه چیزهایی در زندگی عبور می‌کنید؟

به نظرم دو واژه ترس و ابهام سالهای گذشته تاثیر زیادی بر انتخاب ها و تصمیم های من داشتند، که تلاش کردم و امسال هم تلاش میکنم که ترسها و ابهام موجود در مسیری که در آن گام بر میدارم، مانع حرکت و رفتن من نشوند.

و دیگری گذاشتن و گذشتن است. برخی از ما جرات گذاشتن و گذشتن نداریم. گذشتن از یک رابطه، و یا دارایی ها، فرقی هم نمیکند که این دارایی ها ارزان باشند یا گران، مادی باشند یا معنوی، با چه رنگ و بویی و با چه طرح و نقشی، مهم این است که جرات گذشتن از آنها را داشته باشیم. نمیدانم کی بود و کجا که خواندم یا شنیدم که خداوند به تو نعمت ها خواهد داد، تصور کن که خداوند به تو یک سیب بدهد، بعد دو سیب یا سه  و بعد بیشتر و بیشتر، تو اگر این سیب ها را به دیگران ببخشی، سیبهای بیشتری، و حتی سبدهای سیب بیشتری و شاید حتی باغ سیبی را به جبران آنچه بخشیده ای دریافت خواهی کرد، اما زمانی که  سیبهای کمی را در دستانت نگه داری و نبخشی، جایی برای دریافت سیبهای بیشتر نخواهی داشت.

تصمیم دیگری هم که در همان روزها و ماه های اول سال 94 گرفتم این بود که سعی کنم در رابطه هایی که دارم کمی تجدید نظر کنم. نمیدانم بقییه هم باچنین معضلاتی دست و پنجه نرم کرده اند و می کنند یا نه ، اما من تجربه کرده ام و سودی نبرده ام که هیچ، همه ضرر بوده. آن هم دوستان و آشنایان و اطرافیانی که نه تنهاحس و حال خوبی را با تو به اشتراک نمیگذارند و به وجود نمی آورند! چه آنکه به تعبیری ضد حال هستند و مانعی بزرگ در مسیری که انتخاب کرده ای. در ابتدا سخت بود، آن هم برای کسی چون من که در بسیاری از مواقع، به خاطر قضاوت های دیگران دلسرد شده ام و ادامه نداده ام و دست از تلاش برداشته ام. اما سعی کردم که به عهدی که با خود بسته بودم وفادار بمانم و امروز خوشحالم که تصمیمم را اجرا کردم.

بهترین افرادی که در سال ۹۴ با آنها آشنا شده‌اید چه کسانی بوده‌اند؟ چه ویژگی‌های مثبتی از آنها را در کوله‌ی خود می‌گذارید و با خود به ۹۵ می‌برید؟ ویژگی‌هایی که قرار است در سال جدید در رفتار شما نمود داشته باشد.

بدون شک تاثیرگذارترین افرادی که سال 94 با آنها آشنا شدم، دوستان خوب من در تیم بیست تا سی بوده اند. دوستانی که اگر چه از لحاظ فیزیکی و بعد مسافت نزدیک هم و در کنار هم نبودیم، اما هم همدلانه برای یک رویای مشترک تلاش کردیم.

قرار است در کوله‌ی خود یک شعر یا تصویر داشته باشید که برای شما نماد امید در سال ۹۵ باشد. آن شعر یا تصویر چیست؟

طی یکی دو سال گذشته، بارها و بارها متن امید یا همان  راز گل آفتابگردان محمدرضا شعبانعلی   را گوش داده ام و با خود مرور کرده ام و فکر میکنم هنوز هم این متن و هر تصویر دیگری از گل آفتابگردان برای من نماد امید خواهد بود.

گل ها همه رو به آفتاب قد میکشند. اما تنها گل آفتابگردان است که حتی روزهای ابری نیز ردپای آفتاب را تعقیب میکند.آفتابگردان نیک میداند که روزها ابری همیشه نمی مانند. تنها کافی ست که او رویای خورشید را به فراموشی نسپارد.

این روزها بسیار امیدوارم. امیدوارم و امیدم را مقدس می دانم.

سرزنشم نکن. سرزنشم نکن. من نیز مثل تو آموخته ام که امید ممکن است ابزار خودفریبی باشد. اما ایمان دارم که امید حتی اگر برای یک فرد راهی به سوی شکست باشد برای یک جامعه قطعا گامی به سوی پیروزی است.

سرزنشم نکن. میدانم که امید گاهی دروغی بیش نیست اما دروغ هم که باشد بی شک دروغی مقدس است. من امید را هر روز و هر لحظه میبینم و لمس میکنم.در دستان پینه بسته آن زنی که با لبخند با آنکه میداند مشتریش نیستی هر روز در سر کوچه جعبه دستمال کاغذی را نشانت میدهد.

در جدیت کودکی که شیشه ماشینت را با تمام توان با دستمال گلی میشوید و آن را کدرتر از قبل تحویلت میدهد و در لبخند تشکری که تو سخاوتمندانه نثارش میکنی. در درخشش چشمان آن کارگری که دیرهنگام بی آنکه ریالی در جیب داشته باشد به سوی خانه بازمیگردد و در لبخند همسرش که بی آنکه از حاصل کار روزانه بپرسد سفره را در برابرش پهن میکند.

بارها از خود پرسیده ام که کدام مقدس تر است …عشق…ایمان…امید

عاشقانه ایمان دارم که امید مقدس تر است. چرا که درخت امید دیر یا زود میوه ی عشق و امید را نیز به بار مینشاند اما ایمان و عشق بی امید جز زخمی بر روح جامعه بر جای نمیگذارد.

آسمان را ببین. ابرها را میبینی که به سرعت کنار میروند؟ دیر یا زود روزهای آفتابی را جشن خواهیم گرفت. آن روز دیر یا زود خواهدآمد. روزی که عشق و ایمان و امید تنها با یک واژه بیان شود.

شاید آن روز من نباشم اما صدایم خواهد ماند. اگر من آن روز نبودم در بزرگترین میدان شهر تندیسی از گل آفتابگردان بگذارید به یاد من که روزهای ابری لحظه ای از حرکت بازنایستادم. چراکه من راز گل آفتابگردان را خوب میدانستم.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *